سؤال: خطر بنیادگرایی را مجاهدین نه در سال۵۷، بلکه در سال۵۴ پیشبینی کرده بودند، سالی که خودشان زیر ضرب یک کودتای خائنانهٴ اپورتونیستی چپنما بودند ولی در کمال حیرت، رهبر زندانی مجاهدین مسعود رجوی، دشمن و تهدید اصلی را نه کودتاچیهای خائن، بلکه یک جریان راست ارتجاعی پیشبینی کرد که امکان بروز و ظهور زودرس پیدا کرده بود. میخواستیم در این مورد، قدری بیشتر توضیح بدهید.
جواب: در آستانهٴ آغاز پنجاهمین سال حیات سازمان مجاهدین خلق ایران، من میخواهم به یک لحظهٴ حساس تاریخی اشاره کنم که نه تنها سرنوشت مجاهدین، بلکه سرنوشت کل جنبش و به تبع آن، سرنوشت مردم و تاریخ ایران در آن رقم خورد. این از همان لحظات نادر دورانساز است.
بهراستی لحظه بسیار حساسی بود، لحظهیی که سازمان مجاهدین و کل جنبش انقلابی و مبارزاتی مردم ما بهیمن رهبری مسعود توانست راهش را در شرایط بسیار حساس پرابهام و ضربه خورده از اپورتونیسم چپ پیدا کند. اینکه میگویم شرایط بسیار حساس و پر ابهام بود، از این بابت است که ضربه ناشی از کودتای اپورتونیستی، یک ضربه صرفاً تشکیلاتی نبود، بلکه بهلحاظ روانشناسی اجتماعی، بهلحاظ عواطف مبارزاتی، بهلحاظ ابهامات و سردرگمیهایی که ایجاد کرده بود، ضربهیی بود که تار و پود و روح و روان و درعین حال تشکیلات و توانمندیهای سازمان مجاهدین را درنوردیده بود؛ علاوه بر اینکه یک ضربه متلاشی کننده از بابت تشکیلاتی بود، ضربهیی بود که سر خوردگیها و ابهامات بسیار ایجاد کرده بود؛ همه چیز دستخوش ابهام و تیرگی بود و در مقابل، دشمن هم تاخت و تاز میکرد. من آن لحظات را خوب بهیاد دارم. ساواک در همان مقطع، پشت سر هم ضربه میزد. یک سال بعد از ضربه اپورتونیستی، سازمان فداییان خلق هم ضربات کاری خورد. حمید اشرف و یارانش در نبردهایی که با ساواک داشتند، شهید شدند. کل جنبش زیر ضربه بود. در سالهای بعد، در سال 55 و 56، مسعود در دل زندانهای شاه، تهدید جنبش را راست ارتجاعی اعلام کرد؛ این در حالی بود که ضربه از ناحیه اپورتونیسم چپ وارد شده بود سمت خودبهخودی همهٴ اذهان، همهٴ عواطف، همهٴ تلاشها این بود که جنبش انحراف به راست پیدا کند، چرا که از بهاصطلاح چپ، ضربه خورده بود ولی مسعود اثبات کرد، اقناع کرد، روشن کرد و تبیین کرد که مسیر درست حرکت از کدام سمت است.
بعد در سالهای بعد از 55 و 56، در دورهیی که دیگر امواج انقلاب بالا گرفته بود، باز فتنهٴ خمینی و موج سواری او روی امواج جنبش و انقلاب جاذبهیی ایجاد کرده بود. فضایی که باز هم همین تهدید، تهدید انحراف به راست را بهمراتب تشدید کرده بود. در واقع در آن مقطع تهدید از سطح نیروهای سیاسی و مبارزاتی، به کل جامعه گسترش پیدا کرده بود. این تهدید عبارت بود از جاذبه گرایش به راست و انحراف به جانب ارتجاع. چه ستایشهایی که خیلیها، از مواضع مختلف، از خمینی میکردند! اما سازمان مجاهدین و شخص مسعود جهتگیری ضدارتجاعی ضدانحصارطلبی، ضد رژیم و ضد خمینی را قاطعانه و با بینش و روشنگری عمیق انقلابی و قانع کننده، در کل جامعه و در سطح سیاسی هدایت کرد و بهاین ترتیب پرچم مبارزه ضدارتجاعی با شعار آزادی در دست مجاهدین و نیروهای متحد با مجاهدین قرار گرفت. خود این اتحاد هم بخشی از همین مبارزه همهجانبهٴ سیاسی با ارتجاع و انحصارطلبی حاکم بود.
من بهخاطر دارم که وقتی مسعود از زندان آزاد شد، در اولین سخنرانیاش در دانشگاه تهران، در حالیکه جاذبه شعارهای خمینی و شخص خمینی بالا گرفته بود، نسبت به ادعای انقلاب اسلامی، هشدار داد و گفت: نگویید انقلاب اسلامی! و بهعنوان رهبر بزرگترین و معتبرترین سازمان مسلمان انقلابی، شعار «زنده باد انقلاب دموکراتیک خلق ایران» را در سخنرانیاش ثبت کرد. این مرزبندی در بستر یک حرکت سیاسی، در مبارزه با دو دیکتاتوری بود. بخشی از آن در دوران شاه بود و بخشی هم در ورود و ظهور خمینی که به این ترتیب جنبش انقلابی، توسط مسعود سمت صحیحی پیدا کرد و در حالی که همهٴ فشارها و همهٴ تهدیدها، جهتگیریای خلاف این را اقتضا میکرد؛ اما اینجا کارکرد یک رهبری ذیصلاح برآمده از یک جنبش انقلابی و بنا شده بر صدق و فدا، منصهٴ ظهور یافت. سازمان مجاهدین بنا شده بر همان مرزبندیای که محمد حنیف و بنیانگذاران سازمان با ارتجاع و اسلام صوری ترسیم کرده بودند، توانست راه خود را در سمت درست پیدا کند.
سؤال: خب ما معنی بنیادگرایی را میدانیم، یا درستتر بگویم با تمام وجودمان آن را حس میکنیم، چرا که از آن زخم میخوریم، دیکتاتوری، سرکوب، شکنجه، اعدامهای خیابانی اعدامهای جمعی، سنگسار، قتلعام، نسلکشی و… مبارزه با آن را هم میبینیم. اما سؤال این است که چرا و چگونه مجاهدین آنتیتز بنیادگرایی هستند؟
جواب: به این دلیل که مجاهدین به دو الزام سیاسی پیشبرد این نبرد، مسلح هستند، اول آگاهی، اشراف و مرزبندی با بنیادگرایی و ارتجاع زیر نام اسلام؛ دوم در میدان عمل و نبرد مستمر و بیشکاف با این خطر و با ارتجاع و بنیادگرایی تحت نام اسلام، اگر بخواهیم خلاصه کنیم به کلام قرآنی میشود همان ایمان و عمل صالح، «الّذین آمنوا و عملوا الصّالحات». این هر دو، با هم ضروری است. اگر قرار است نیرویی و جنبشی، آنتیتز بنیادگرایی و ارتجاع باشد، باید این دوتا را با هم داشته باشد؛ مجاهدین البته برمبنای آگاهی و بر مبنای کار سنگین تئوریک و نظری و بینش علمی و اجتماعی و سیاسی و بهخصوص جمعبندی تجارب یک قرن مبارزات رهاییبخش مردم ایران و تاریخ معاصر خودمان، یعنی سالهای بعد از مشروطه و مصدق راه را پیدا کردند. این البته بسیار ضروری بود، ولی در عینحال با فداکاری و با جانبازی و با رشادت و ایستادگی این نبرد را پیش بردند؛ فقط تفسیر نکردند، برای تغییر حرکت کردند و قیمت دادند و بنیانگذاران مجاهدین، خودشان شاخصها و سرداران و رهبران بزرگ این مسیر بودند، هم در بینش و آگاهی و هم در فداکاری؛ در روز ۴خرداد که آگاهانه شهادت را انتخاب کردند، در حقیقت، با خون خودشان و با خرد خودشان این راه را روشن کردند.
بنابراین نمیشود خواست ضد بنیادگرایی داشت، یا حرف ضد بنیادگرایی زد، ولی از در مماشات و از در سازش و همراهی و همکاری با بنیادگرایی درآمد؛ هرکس که باشد، اینچنین نمیتواند آنتیتز یا نیروی مقابلهکننده باشد، حتی خیلی اوقات آب به آسیاب بنیادگرایی و ارتجاع میریزد.
مگر شاهد نیستیم که هماکنون نیروهایی که خودشان چه در ایران و چه در خارج از ایران از ناحیه بنیادگرایی وارتجاع تهدید میشوند، ولی چون با آن سازش و مماشات میکنند، بیشترین فرصتها را برایش فراهم میکنند.
آنچه که این روزها یا در این 10سال، در عراق گذشت و میگذرد، چیست؟ سازش، مماشات، همکاری و شراکت دادن کانون ارتجاع و بنیادگرایی و بانکدار مرکزی تروریسم. آنهم در جایی که در معرض خطر و رشد ارتجاع و بنیادگرایی و پدیدههایی مانند داعش قرار دارد. پدیدههایی که این روزها مسألهٴ دنیا شده است.
یا نیروهایی که در داخل خود ایران، در صحنهٴ سیاسی کشورمان، دم از ترقیخواهی و پیشرفت میزنند، یا از فلان حرکت ارتجاعی ناراحت هستند، اما با این رژیم مرزبندی ندارند و با این رژیم از در سازش و همکاری در میآیند، خب اینها در عمل قادر نیستند در مقابل بنیادگرایی کاری از پیش ببرند. چه رسد به اینکه بتوانند پاسخ بنیادگرایی باشند.
پاسخ بنیادگرایی، از یک نیرو، جنبش، مبارزه همه جانبهٴ ایدئولوژیک، تئوریک، سیاسی، انقلابی، مبارزاتی و تشکیلاتی برمیآید. آنتیتز بنیادگرایی در این تمامیت معنا پیدا میکند. یک معنای کامل سیاسی، اجتماعی و تئوریک.
جواب: در آستانهٴ آغاز پنجاهمین سال حیات سازمان مجاهدین خلق ایران، من میخواهم به یک لحظهٴ حساس تاریخی اشاره کنم که نه تنها سرنوشت مجاهدین، بلکه سرنوشت کل جنبش و به تبع آن، سرنوشت مردم و تاریخ ایران در آن رقم خورد. این از همان لحظات نادر دورانساز است.
بهراستی لحظه بسیار حساسی بود، لحظهیی که سازمان مجاهدین و کل جنبش انقلابی و مبارزاتی مردم ما بهیمن رهبری مسعود توانست راهش را در شرایط بسیار حساس پرابهام و ضربه خورده از اپورتونیسم چپ پیدا کند. اینکه میگویم شرایط بسیار حساس و پر ابهام بود، از این بابت است که ضربه ناشی از کودتای اپورتونیستی، یک ضربه صرفاً تشکیلاتی نبود، بلکه بهلحاظ روانشناسی اجتماعی، بهلحاظ عواطف مبارزاتی، بهلحاظ ابهامات و سردرگمیهایی که ایجاد کرده بود، ضربهیی بود که تار و پود و روح و روان و درعین حال تشکیلات و توانمندیهای سازمان مجاهدین را درنوردیده بود؛ علاوه بر اینکه یک ضربه متلاشی کننده از بابت تشکیلاتی بود، ضربهیی بود که سر خوردگیها و ابهامات بسیار ایجاد کرده بود؛ همه چیز دستخوش ابهام و تیرگی بود و در مقابل، دشمن هم تاخت و تاز میکرد. من آن لحظات را خوب بهیاد دارم. ساواک در همان مقطع، پشت سر هم ضربه میزد. یک سال بعد از ضربه اپورتونیستی، سازمان فداییان خلق هم ضربات کاری خورد. حمید اشرف و یارانش در نبردهایی که با ساواک داشتند، شهید شدند. کل جنبش زیر ضربه بود. در سالهای بعد، در سال 55 و 56، مسعود در دل زندانهای شاه، تهدید جنبش را راست ارتجاعی اعلام کرد؛ این در حالی بود که ضربه از ناحیه اپورتونیسم چپ وارد شده بود سمت خودبهخودی همهٴ اذهان، همهٴ عواطف، همهٴ تلاشها این بود که جنبش انحراف به راست پیدا کند، چرا که از بهاصطلاح چپ، ضربه خورده بود ولی مسعود اثبات کرد، اقناع کرد، روشن کرد و تبیین کرد که مسیر درست حرکت از کدام سمت است.
بعد در سالهای بعد از 55 و 56، در دورهیی که دیگر امواج انقلاب بالا گرفته بود، باز فتنهٴ خمینی و موج سواری او روی امواج جنبش و انقلاب جاذبهیی ایجاد کرده بود. فضایی که باز هم همین تهدید، تهدید انحراف به راست را بهمراتب تشدید کرده بود. در واقع در آن مقطع تهدید از سطح نیروهای سیاسی و مبارزاتی، به کل جامعه گسترش پیدا کرده بود. این تهدید عبارت بود از جاذبه گرایش به راست و انحراف به جانب ارتجاع. چه ستایشهایی که خیلیها، از مواضع مختلف، از خمینی میکردند! اما سازمان مجاهدین و شخص مسعود جهتگیری ضدارتجاعی ضدانحصارطلبی، ضد رژیم و ضد خمینی را قاطعانه و با بینش و روشنگری عمیق انقلابی و قانع کننده، در کل جامعه و در سطح سیاسی هدایت کرد و بهاین ترتیب پرچم مبارزه ضدارتجاعی با شعار آزادی در دست مجاهدین و نیروهای متحد با مجاهدین قرار گرفت. خود این اتحاد هم بخشی از همین مبارزه همهجانبهٴ سیاسی با ارتجاع و انحصارطلبی حاکم بود.
من بهخاطر دارم که وقتی مسعود از زندان آزاد شد، در اولین سخنرانیاش در دانشگاه تهران، در حالیکه جاذبه شعارهای خمینی و شخص خمینی بالا گرفته بود، نسبت به ادعای انقلاب اسلامی، هشدار داد و گفت: نگویید انقلاب اسلامی! و بهعنوان رهبر بزرگترین و معتبرترین سازمان مسلمان انقلابی، شعار «زنده باد انقلاب دموکراتیک خلق ایران» را در سخنرانیاش ثبت کرد. این مرزبندی در بستر یک حرکت سیاسی، در مبارزه با دو دیکتاتوری بود. بخشی از آن در دوران شاه بود و بخشی هم در ورود و ظهور خمینی که به این ترتیب جنبش انقلابی، توسط مسعود سمت صحیحی پیدا کرد و در حالی که همهٴ فشارها و همهٴ تهدیدها، جهتگیریای خلاف این را اقتضا میکرد؛ اما اینجا کارکرد یک رهبری ذیصلاح برآمده از یک جنبش انقلابی و بنا شده بر صدق و فدا، منصهٴ ظهور یافت. سازمان مجاهدین بنا شده بر همان مرزبندیای که محمد حنیف و بنیانگذاران سازمان با ارتجاع و اسلام صوری ترسیم کرده بودند، توانست راه خود را در سمت درست پیدا کند.
سؤال: خب ما معنی بنیادگرایی را میدانیم، یا درستتر بگویم با تمام وجودمان آن را حس میکنیم، چرا که از آن زخم میخوریم، دیکتاتوری، سرکوب، شکنجه، اعدامهای خیابانی اعدامهای جمعی، سنگسار، قتلعام، نسلکشی و… مبارزه با آن را هم میبینیم. اما سؤال این است که چرا و چگونه مجاهدین آنتیتز بنیادگرایی هستند؟
جواب: به این دلیل که مجاهدین به دو الزام سیاسی پیشبرد این نبرد، مسلح هستند، اول آگاهی، اشراف و مرزبندی با بنیادگرایی و ارتجاع زیر نام اسلام؛ دوم در میدان عمل و نبرد مستمر و بیشکاف با این خطر و با ارتجاع و بنیادگرایی تحت نام اسلام، اگر بخواهیم خلاصه کنیم به کلام قرآنی میشود همان ایمان و عمل صالح، «الّذین آمنوا و عملوا الصّالحات». این هر دو، با هم ضروری است. اگر قرار است نیرویی و جنبشی، آنتیتز بنیادگرایی و ارتجاع باشد، باید این دوتا را با هم داشته باشد؛ مجاهدین البته برمبنای آگاهی و بر مبنای کار سنگین تئوریک و نظری و بینش علمی و اجتماعی و سیاسی و بهخصوص جمعبندی تجارب یک قرن مبارزات رهاییبخش مردم ایران و تاریخ معاصر خودمان، یعنی سالهای بعد از مشروطه و مصدق راه را پیدا کردند. این البته بسیار ضروری بود، ولی در عینحال با فداکاری و با جانبازی و با رشادت و ایستادگی این نبرد را پیش بردند؛ فقط تفسیر نکردند، برای تغییر حرکت کردند و قیمت دادند و بنیانگذاران مجاهدین، خودشان شاخصها و سرداران و رهبران بزرگ این مسیر بودند، هم در بینش و آگاهی و هم در فداکاری؛ در روز ۴خرداد که آگاهانه شهادت را انتخاب کردند، در حقیقت، با خون خودشان و با خرد خودشان این راه را روشن کردند.
بنابراین نمیشود خواست ضد بنیادگرایی داشت، یا حرف ضد بنیادگرایی زد، ولی از در مماشات و از در سازش و همراهی و همکاری با بنیادگرایی درآمد؛ هرکس که باشد، اینچنین نمیتواند آنتیتز یا نیروی مقابلهکننده باشد، حتی خیلی اوقات آب به آسیاب بنیادگرایی و ارتجاع میریزد.
مگر شاهد نیستیم که هماکنون نیروهایی که خودشان چه در ایران و چه در خارج از ایران از ناحیه بنیادگرایی وارتجاع تهدید میشوند، ولی چون با آن سازش و مماشات میکنند، بیشترین فرصتها را برایش فراهم میکنند.
آنچه که این روزها یا در این 10سال، در عراق گذشت و میگذرد، چیست؟ سازش، مماشات، همکاری و شراکت دادن کانون ارتجاع و بنیادگرایی و بانکدار مرکزی تروریسم. آنهم در جایی که در معرض خطر و رشد ارتجاع و بنیادگرایی و پدیدههایی مانند داعش قرار دارد. پدیدههایی که این روزها مسألهٴ دنیا شده است.
یا نیروهایی که در داخل خود ایران، در صحنهٴ سیاسی کشورمان، دم از ترقیخواهی و پیشرفت میزنند، یا از فلان حرکت ارتجاعی ناراحت هستند، اما با این رژیم مرزبندی ندارند و با این رژیم از در سازش و همکاری در میآیند، خب اینها در عمل قادر نیستند در مقابل بنیادگرایی کاری از پیش ببرند. چه رسد به اینکه بتوانند پاسخ بنیادگرایی باشند.
پاسخ بنیادگرایی، از یک نیرو، جنبش، مبارزه همه جانبهٴ ایدئولوژیک، تئوریک، سیاسی، انقلابی، مبارزاتی و تشکیلاتی برمیآید. آنتیتز بنیادگرایی در این تمامیت معنا پیدا میکند. یک معنای کامل سیاسی، اجتماعی و تئوریک.