از فردای فاجعه ۱۵خرداد نطفه تشکیل سازمانهای مخفی با خط مشی مبارزه مسلحانه، در ذهن تعدادی از جوانان روشنفکر انقلابی که اکثراً دانشجو بودند، بسته شد. هیچ راهی دیگر باقی نمانده بود. همه شیوههای مبارزه سیاسی مسالمتآمیز با این حادثه به بنبست رسیده بودند.
حس ”مبارزه مسلحانه تنها راه مقابله با شاه است“ حس اغلب اعضای نهضت آزادی بود. یادم میآید در فاصله آن روز تا شهریور 44 هر جمعه که به کوه میرفتیم، بهطور خودبخودی به تمرین درگیری تن به تن میپرداختیم. همه منتظر تشکیل سازمان مخفی بودیم.
بنیانگذاری سازمان مجاهدین - اولین دیدار با محمد حنیفنژاد:
شنیده بودم تحلیلهای نهضت آزادی از کمیسیون سیاسی نهضت بیرون میآید. هر دو هفته یک بار به مسئولم سر میزدم و هر بار از او میخواستم مرا به کمیسیون سیاسی ببرد. او پاسخ مثبت میداد ولی به بعد موکول میکرد. بعدها فهمیدم از بعد از 15خرداد 42، این کمیسیون هم متوقف شده بوده.
این وضعیت 2سال ادامه داشت تا در اواسط شهریور 44 مسئولم اطلاع داد: ”یک چیزی بالاتر از کمیسیون سیاسی تشکیل شده پس فردا ساعت 5 بعدازظهر بیا خانه ما“. این خبر و دعوت خیلی خوشحالم کرد.
چند دقیقه قبل از موعد، زنگ را فشردم. در را باز کرد و با لبخند خفیفی پذیرایم شد و به اتاقی هدایتم کرد. در آن اتاق دو نفر جوانتر از من نشسته بودند. بلند شدند. دست دادم. یکی از آنها خودش را ناصر (مجاهد شهید ناصر صادق) معرفی کرد و دیگری احمد (مجاهد شهید دکتر احمد). مثل کسانی که سالهاست با هم دوست هستند گرم صحبت درباره مسایل سیاسی روز شدیم. یکی دو دقیقه بعد در اتاق باز شد و مردی چهار شانه و بلند بالا وارد شد. 26-27ساله با چهرهای گندمگون و نسبتاً استخوانی که چشمهایی سیاه در آن میدرخشید. موهای نیمه مجعد مشکی، نه بلند و نه کوتاه بر بالای پیشانی بلندش، جلوهای خاص به چهره با صلابتش داده بود، سلام کرد و خودش را محمد معرفی نمود. دستم را محکم فشرد. با ناصر و احمد دست داد و با لبخندی بر لب نشست و ما را هم به نشستن دعوت کرد. پس از کمی صحبت درباره حوادث سیاسی روز، صحبت اصلی را آغاز نمود. با لحنی آرام و سنگین و با لهجه زیبا و نه چندان غلیظ آذری اش.
او داستان را از کودتای خائنانه 28مرداد 32 شروع کرد و گفت این کودتا، تنها حکومت ملی بعد از انقلاب مشروطیت را که جرأت کرده بود بزرگترین گنج ایران را از چنگ ابر قدرت زمان – امپراتوری انگلیس – بیرون کشیده و مملکت را از وابستگی شرمآور به غرب برهاند، از میان برداشت و امید ملت ایران را ناامید کرد.
بعد از این کودتا، اوضاع مملکت بدتر از بد شد. نفت ایران به دست شرکتهای غارتگر انگلیسی و آمریکایی افتاد، استقلال کشور بر باد رفت و شاه، بندهای دیکتاتوری را محکم کرد. نیروهای ملی از صحنه به کلی حذف شدند و جوانان میهنپرست اعدام یا دستگیر گردیدند. در سال 40 شاه برای اینکه از یک انفجار اجتماعی جلوگیری کند به یک فریبکاری دیگر متوسل شد. او به اصطلاح، انقلاب سفید به راه انداخت. زمینهایی را که دهقانان روی آن کار میکردند، از مالکان خرید و به آنها فروخت و در ازای زمینها، کارخانههای دولتی را که ضرر میدادند به فئودالها واگذار کرد.
اما زمین آب میخواهد، بذر میخواهد، ماشین میخواهد. چیزهایی که دهقانان همچنان از آنها محروم ماندند. در نتیجه وضع دهقانان تغییری نکرد و همانطور فقیر باقی ماندند. محمد آقا سپس از کشتار مردم عاصی در 15خرداد 42 و دیکتاتوری که شاه برقرار کرده بود و سلطه ساواک و ترس مردم از آن و گرد مرگی که بر همه جا پاشیده شده بود، و کشتار کارگران کوره پزخانه سخن گفت و بعد در حالی که چشم به چشمهایم دوخته بود، با صدایی خفه گفت: محمد چیه این زندگی؟ و سکوت کرد. این 3کلمه او مثل تیر، در عمق ضمیرم نشست و تکانم داد. این جمله که هرگز از خاطرم نخواهد رفت، واقعیترین نتیجهیی بود که یک انسان مسئول میتوانست از جمعبندی آن حوادث تلخ بگیرد. کلمات محمد آقا تکاندهنده بود و بهخصوص لحنش، نشان میداد، در راهی که انتخاب کرده، بسیار قاطع و مصمم است و آماده است برای تحقق آرمانهایش از همه چیزش بگذرد. میدانید گذشتن از جان، در آن دوران، امری خارقالعاده و بدیع بود. چون تا قبل از آن، مبارزات، اساساً سیاسی بود. آن هم نه حرفهیی، بلکه در کنار و حاشیه کار و زندگی. صحبتهای محمد آقا نشان میداد، او ارائه کننده راهی نو و مسیری تازه است و تا بن استخوان به آن مؤمن است.
نقطه چرخش منحنی زندگی من
دیدار با محمد آقا و بهخصوص آن سه کلمه، نقطه عطف منحنی زندگیم بود و آن را به کلی تغییر داد.
تا آن روز من جوانی روشنفکر بودم که از رنج مردم رنج میبردم ولی کاری جدی برای پایان دادن به این رنجها نمیکردم. درسم را میخواندم، به کلاس موسیقی میرفتم؛ با دوستانم به کوه میرفتیم و زندگیم را میکردم. البته از اوضاع مردم محروم و ظلم و ستم رژیم شاه و مزدورانش و اقدامات و توطئههای ساواک و دستگیریها و شکنجهها با دوستانم صحبت میکردم. اما روشن بود که این روشنگریها تاثیری نداشت. بهمین دلیل هم بود که از مسئولم، می خواستم کاری بکنیم و این خواست را هر بار تکرار میکردم. اما متأسفانه ذهنم به تشکیل یک سازمان مبارز و مخفی نمیرفت.
از فردای آن روز خودم را به محمد آقا و آرمانها و راهش سپردم و از هر چه غیر از آن بود، بریدم.
ما در صحبت به روی غیرببستیم از همه باز آمدیم و با تو نشستیم
هرچه نه پیوند یار بود بریدیم هر چه نه پیمان دوست بود گسستیم
کشف علل شکست مبارزات گذشته:
محمد آقا از همان اول برای ما کلاس گذاشت. کلاس ما هفتهای یکبار به مدت حدود 3ساعت تشکیل میشد. بنیانگذار ابتدا آیاتی از سوره توبه یا سوره محمد یا احزاب را میخواند و تفسیر میکرد. مضمون اصلی آیات، آماده شدن برای هر گونه فدای جان و مال و مقام و پاک شدن از آلودگیها بود. این بخش تقریباً نیم ساعت یا سه ربع ساعت طول میکشید. ترجمه و تشریح بعضی از خطبههای نهجالبلاغه نیز در برنامه بود. سپس بحثهای سیاسی روز درباره ایران و جهان را مطرح میکرد.
تأکید ضوابط تشکیلاتی بهخصوص ضوابط امنیتی برای حفظ سازمان بعد از آن بحث میشد. بعد جزوات و کتابهای آموزشی خوانده و توضیح داده میشد. اولین جزوه که بنیانگذاران نوشته بودند ”جزوه مبارزه چیست؟“ بود. مضمون این جزوه این بود که مبارزه علم خود را دارد و باید آن را آموخت، والا در همان ابتدا متلاشی میشویم. علم مبارزه مثل هر علم دیگر از جمعبندی تجارب مبارزه در ایران و جهان به دست آمده و میآید، بهمین خاطر مطالعه مبارزاتی که مردم و سرداران ایران از مشروطیت به بعد علیه دیکتاتوری و وابستگی انجام داده بودند جزو برنامه آموزشی قرار داشت. همچنین مبارزاتی که در کشورهای دیگر در قرن بیستم صورت گرفته بود، بررسی میشد. انقلاب شوروی، چین، الجزایر، کوبا و ویتنام.
بنیانگذاران در پرتو این مطالعات و بررسیها که در سالهای 42 تا 44 انجام داده بودند به این حقیقت بسیار مهم رسیده بودند که علت اصلی شکست جنبشهای مشروطیت و خیابانی و جنگل و دکتر مصدق و جنبش جنوب به رهبری رئیس علی دلواری در ضعف رهبران بوده است و نه در عدم آمادگی مردم. به بیان دیگر، علت اصلی، تضاد بین پیچیدگی مبارزه و سادگی و ضعف رهبران بوده است.
این، کشف، کشف بزرگی بود و تا قبل از آن کسی به آن دست نیافته بود. و حتی بعضی شخصیتهای سیاسی و احزاب بهخصوص حزب توده، مشکل اصلی را عدم آمادگی مردم برای مبارزه میدیدند و در تحلیل علت شکست جنبش در 28مرداد این اتهام بیشرمانه و ناروا را به مردم ایران وارد کردند. سرخطهای این کشف تاریخی به قرار زیر بود:
1- علت اصلی شکست مبارزات گذشته، نه در عدم آمادگی تودههای مردم بلکه در اثر فقدان رهبری ذیصلاح بوده است.
2- شیوههای مبارزه متناسب با شرایط سیاسی و اجتماعی ایران و جهان نبوده است. به بیان دیگر تضاد بین سادهاندیشی رهبران و شرایط متحول و پیچیده سیاسی و اجتماعی ایران. نپذیرفتن مبارزه مسلحانه حرفهای از اجزای مهم این کشف بود.
3- مبارزات گذشته، بهطور عمده، فاقد سازماندهی و تشکیلات انقلابی متناسب با شرایط تاریخی جنبش بوده است.
4- مبارزه، حرفهای نبوده، و اغلب در کنار زندگی عادی رهبران بوده است.
5- با مبارزه بهمثابه یک علم برخورد نشده و در نتیجه مبارزات، فاقد استراتژی بوده است.
6- مبارزات گذشته ایدئولوژیک (مکتبی) و به بیان دیگر مبتنی بر یک ایدئولوژی منسجم نبوده است.
آن کشف و این خط مشی ستون اصلی سازمان شد و بر روی این پایه و این ستون بنای رفیعی بالا رفت و بهدنبال آن بود که پس از 48سال نبرد مداوم و بهرغم ضربات سختی که از ارتجاع و استعمار خورد امروز در اوج است و دنیا در برابرش سر تعظیم فرود آورده است. و بسیاری از شخصیتهای سیاسی آن را الگویی و چراغ راهنمایی برای جنبشهای منطقه معرفی کردهاند. سازمان مجاهدین پرچمدار پیکار در برابر بزرگترین دشمن بشریت معاصر (بنیادگرایی اسلامی) است.
اما چه عاملی باعث شده بهرغم این همه ضربه و توطئه، این مجموعه، 48سال دوام بیاورد و حالا در اوج حیات خود سرزنده و مبارز بر سر اصول خود بایستد و بهرغم این بر بام جهان قرار گرفته باشد؟
کدام حزب یا سازمان یا گروه دیگری چنین وضعیتی دارد؟ حتی در میان جنبشهای کشورهای دیگر نیز چنین چیزی نمییابیم.
قانون حاکم بر جهان میگوید ”هیچ دستاوردی بدون پرداخت بهایش به دست نمیآید“. قیمت این پیروزی به نظر من فدا و صداقت است که از روز اول تأسیس سازمان بر سردر آن نوشته شد.
گرچه حنیف رفت اما ارزشها و آرمانش توسط مسعود حفظ و بارور شد و بر مبنای همان ارزش محوری و پایهیی یعنی فدا و صداقت، رهبری پاکباز مجاهدین توانست این قافله را از تنگناها و پیچهای خطرناک تاریخی و از هفت دریای آتش و خون عبور دهد و توانست کشتی مقاومتی را که مجاهدین در محور آن بودند از توفانهای سهمناکی که بیشتر راهیان را به کام کشید و نابود کرد، عبور دهد و نه تنها از توفان مهیب بنیادگرایی به سردمداری خمینی به سلامت بگذرد، بلکه طی بیش از سه دهه نبرد آن را درهم بکوبد. حکومت جنایتکارانی را که برای حفظ خود همچنان که شاهد هستیم با تروریسم و جنگافروزی در عراق، سوریه و لبنان روزانه صدها تن را به کام مرگ میکشاند.
طی این سالها هر جا بنبستی به وجود آمد با پرداخت و فدای رهبری سازمان باز شد. ضربه اول شهریور؛ ضربه سال 54؛ توطئه رژیم خمینی برای نابود ساختن سازمان در دهه 60؛ اقدام رژیم برای کمرشکن نمودن سازمان در سال 69؛ بمباران قرارگاههای سازمان و اقامتگاه رهبری توسط آمریکا در سال 82؛ توطئه 17ژوئن سال 2003، خلعسلاح سازمان و بالاخره محاصره همهجانبه سازمان طی دهه اخیر و کشتارهای 6و 7مرداد و 19فروردین و 10شهریور 92، توسط رژیم و دولت مالکی.
تمام این ضربات که به آنها شر کثیر نام دادهایم به برکت فدا و پایداری و صداقت به خیر عظیم تبدیل شده است.. جنگیدن با رژیمی که برای بقایش بهطور مطلق هر کاری و هر جرم و جنایتی را لازم میشمارد کار سادهای نیست ولی حالا به یمن بیش از سه دهه نبرد مجاهدین و مقاومت ایران، دوران عوض شده و عمر این رژیم به پایان آمده است و سرنگونی آن در چشمانداز قرار گرفته است.
حس ”مبارزه مسلحانه تنها راه مقابله با شاه است“ حس اغلب اعضای نهضت آزادی بود. یادم میآید در فاصله آن روز تا شهریور 44 هر جمعه که به کوه میرفتیم، بهطور خودبخودی به تمرین درگیری تن به تن میپرداختیم. همه منتظر تشکیل سازمان مخفی بودیم.
بنیانگذاری سازمان مجاهدین - اولین دیدار با محمد حنیفنژاد:
شنیده بودم تحلیلهای نهضت آزادی از کمیسیون سیاسی نهضت بیرون میآید. هر دو هفته یک بار به مسئولم سر میزدم و هر بار از او میخواستم مرا به کمیسیون سیاسی ببرد. او پاسخ مثبت میداد ولی به بعد موکول میکرد. بعدها فهمیدم از بعد از 15خرداد 42، این کمیسیون هم متوقف شده بوده.
این وضعیت 2سال ادامه داشت تا در اواسط شهریور 44 مسئولم اطلاع داد: ”یک چیزی بالاتر از کمیسیون سیاسی تشکیل شده پس فردا ساعت 5 بعدازظهر بیا خانه ما“. این خبر و دعوت خیلی خوشحالم کرد.
چند دقیقه قبل از موعد، زنگ را فشردم. در را باز کرد و با لبخند خفیفی پذیرایم شد و به اتاقی هدایتم کرد. در آن اتاق دو نفر جوانتر از من نشسته بودند. بلند شدند. دست دادم. یکی از آنها خودش را ناصر (مجاهد شهید ناصر صادق) معرفی کرد و دیگری احمد (مجاهد شهید دکتر احمد). مثل کسانی که سالهاست با هم دوست هستند گرم صحبت درباره مسایل سیاسی روز شدیم. یکی دو دقیقه بعد در اتاق باز شد و مردی چهار شانه و بلند بالا وارد شد. 26-27ساله با چهرهای گندمگون و نسبتاً استخوانی که چشمهایی سیاه در آن میدرخشید. موهای نیمه مجعد مشکی، نه بلند و نه کوتاه بر بالای پیشانی بلندش، جلوهای خاص به چهره با صلابتش داده بود، سلام کرد و خودش را محمد معرفی نمود. دستم را محکم فشرد. با ناصر و احمد دست داد و با لبخندی بر لب نشست و ما را هم به نشستن دعوت کرد. پس از کمی صحبت درباره حوادث سیاسی روز، صحبت اصلی را آغاز نمود. با لحنی آرام و سنگین و با لهجه زیبا و نه چندان غلیظ آذری اش.
او داستان را از کودتای خائنانه 28مرداد 32 شروع کرد و گفت این کودتا، تنها حکومت ملی بعد از انقلاب مشروطیت را که جرأت کرده بود بزرگترین گنج ایران را از چنگ ابر قدرت زمان – امپراتوری انگلیس – بیرون کشیده و مملکت را از وابستگی شرمآور به غرب برهاند، از میان برداشت و امید ملت ایران را ناامید کرد.
بعد از این کودتا، اوضاع مملکت بدتر از بد شد. نفت ایران به دست شرکتهای غارتگر انگلیسی و آمریکایی افتاد، استقلال کشور بر باد رفت و شاه، بندهای دیکتاتوری را محکم کرد. نیروهای ملی از صحنه به کلی حذف شدند و جوانان میهنپرست اعدام یا دستگیر گردیدند. در سال 40 شاه برای اینکه از یک انفجار اجتماعی جلوگیری کند به یک فریبکاری دیگر متوسل شد. او به اصطلاح، انقلاب سفید به راه انداخت. زمینهایی را که دهقانان روی آن کار میکردند، از مالکان خرید و به آنها فروخت و در ازای زمینها، کارخانههای دولتی را که ضرر میدادند به فئودالها واگذار کرد.
اما زمین آب میخواهد، بذر میخواهد، ماشین میخواهد. چیزهایی که دهقانان همچنان از آنها محروم ماندند. در نتیجه وضع دهقانان تغییری نکرد و همانطور فقیر باقی ماندند. محمد آقا سپس از کشتار مردم عاصی در 15خرداد 42 و دیکتاتوری که شاه برقرار کرده بود و سلطه ساواک و ترس مردم از آن و گرد مرگی که بر همه جا پاشیده شده بود، و کشتار کارگران کوره پزخانه سخن گفت و بعد در حالی که چشم به چشمهایم دوخته بود، با صدایی خفه گفت: محمد چیه این زندگی؟ و سکوت کرد. این 3کلمه او مثل تیر، در عمق ضمیرم نشست و تکانم داد. این جمله که هرگز از خاطرم نخواهد رفت، واقعیترین نتیجهیی بود که یک انسان مسئول میتوانست از جمعبندی آن حوادث تلخ بگیرد. کلمات محمد آقا تکاندهنده بود و بهخصوص لحنش، نشان میداد، در راهی که انتخاب کرده، بسیار قاطع و مصمم است و آماده است برای تحقق آرمانهایش از همه چیزش بگذرد. میدانید گذشتن از جان، در آن دوران، امری خارقالعاده و بدیع بود. چون تا قبل از آن، مبارزات، اساساً سیاسی بود. آن هم نه حرفهیی، بلکه در کنار و حاشیه کار و زندگی. صحبتهای محمد آقا نشان میداد، او ارائه کننده راهی نو و مسیری تازه است و تا بن استخوان به آن مؤمن است.
نقطه چرخش منحنی زندگی من
دیدار با محمد آقا و بهخصوص آن سه کلمه، نقطه عطف منحنی زندگیم بود و آن را به کلی تغییر داد.
تا آن روز من جوانی روشنفکر بودم که از رنج مردم رنج میبردم ولی کاری جدی برای پایان دادن به این رنجها نمیکردم. درسم را میخواندم، به کلاس موسیقی میرفتم؛ با دوستانم به کوه میرفتیم و زندگیم را میکردم. البته از اوضاع مردم محروم و ظلم و ستم رژیم شاه و مزدورانش و اقدامات و توطئههای ساواک و دستگیریها و شکنجهها با دوستانم صحبت میکردم. اما روشن بود که این روشنگریها تاثیری نداشت. بهمین دلیل هم بود که از مسئولم، می خواستم کاری بکنیم و این خواست را هر بار تکرار میکردم. اما متأسفانه ذهنم به تشکیل یک سازمان مبارز و مخفی نمیرفت.
از فردای آن روز خودم را به محمد آقا و آرمانها و راهش سپردم و از هر چه غیر از آن بود، بریدم.
ما در صحبت به روی غیرببستیم از همه باز آمدیم و با تو نشستیم
هرچه نه پیوند یار بود بریدیم هر چه نه پیمان دوست بود گسستیم
کشف علل شکست مبارزات گذشته:
محمد آقا از همان اول برای ما کلاس گذاشت. کلاس ما هفتهای یکبار به مدت حدود 3ساعت تشکیل میشد. بنیانگذار ابتدا آیاتی از سوره توبه یا سوره محمد یا احزاب را میخواند و تفسیر میکرد. مضمون اصلی آیات، آماده شدن برای هر گونه فدای جان و مال و مقام و پاک شدن از آلودگیها بود. این بخش تقریباً نیم ساعت یا سه ربع ساعت طول میکشید. ترجمه و تشریح بعضی از خطبههای نهجالبلاغه نیز در برنامه بود. سپس بحثهای سیاسی روز درباره ایران و جهان را مطرح میکرد.
تأکید ضوابط تشکیلاتی بهخصوص ضوابط امنیتی برای حفظ سازمان بعد از آن بحث میشد. بعد جزوات و کتابهای آموزشی خوانده و توضیح داده میشد. اولین جزوه که بنیانگذاران نوشته بودند ”جزوه مبارزه چیست؟“ بود. مضمون این جزوه این بود که مبارزه علم خود را دارد و باید آن را آموخت، والا در همان ابتدا متلاشی میشویم. علم مبارزه مثل هر علم دیگر از جمعبندی تجارب مبارزه در ایران و جهان به دست آمده و میآید، بهمین خاطر مطالعه مبارزاتی که مردم و سرداران ایران از مشروطیت به بعد علیه دیکتاتوری و وابستگی انجام داده بودند جزو برنامه آموزشی قرار داشت. همچنین مبارزاتی که در کشورهای دیگر در قرن بیستم صورت گرفته بود، بررسی میشد. انقلاب شوروی، چین، الجزایر، کوبا و ویتنام.
بنیانگذاران در پرتو این مطالعات و بررسیها که در سالهای 42 تا 44 انجام داده بودند به این حقیقت بسیار مهم رسیده بودند که علت اصلی شکست جنبشهای مشروطیت و خیابانی و جنگل و دکتر مصدق و جنبش جنوب به رهبری رئیس علی دلواری در ضعف رهبران بوده است و نه در عدم آمادگی مردم. به بیان دیگر، علت اصلی، تضاد بین پیچیدگی مبارزه و سادگی و ضعف رهبران بوده است.
این، کشف، کشف بزرگی بود و تا قبل از آن کسی به آن دست نیافته بود. و حتی بعضی شخصیتهای سیاسی و احزاب بهخصوص حزب توده، مشکل اصلی را عدم آمادگی مردم برای مبارزه میدیدند و در تحلیل علت شکست جنبش در 28مرداد این اتهام بیشرمانه و ناروا را به مردم ایران وارد کردند. سرخطهای این کشف تاریخی به قرار زیر بود:
1- علت اصلی شکست مبارزات گذشته، نه در عدم آمادگی تودههای مردم بلکه در اثر فقدان رهبری ذیصلاح بوده است.
2- شیوههای مبارزه متناسب با شرایط سیاسی و اجتماعی ایران و جهان نبوده است. به بیان دیگر تضاد بین سادهاندیشی رهبران و شرایط متحول و پیچیده سیاسی و اجتماعی ایران. نپذیرفتن مبارزه مسلحانه حرفهای از اجزای مهم این کشف بود.
3- مبارزات گذشته، بهطور عمده، فاقد سازماندهی و تشکیلات انقلابی متناسب با شرایط تاریخی جنبش بوده است.
4- مبارزه، حرفهای نبوده، و اغلب در کنار زندگی عادی رهبران بوده است.
5- با مبارزه بهمثابه یک علم برخورد نشده و در نتیجه مبارزات، فاقد استراتژی بوده است.
6- مبارزات گذشته ایدئولوژیک (مکتبی) و به بیان دیگر مبتنی بر یک ایدئولوژی منسجم نبوده است.
آن کشف و این خط مشی ستون اصلی سازمان شد و بر روی این پایه و این ستون بنای رفیعی بالا رفت و بهدنبال آن بود که پس از 48سال نبرد مداوم و بهرغم ضربات سختی که از ارتجاع و استعمار خورد امروز در اوج است و دنیا در برابرش سر تعظیم فرود آورده است. و بسیاری از شخصیتهای سیاسی آن را الگویی و چراغ راهنمایی برای جنبشهای منطقه معرفی کردهاند. سازمان مجاهدین پرچمدار پیکار در برابر بزرگترین دشمن بشریت معاصر (بنیادگرایی اسلامی) است.
اما چه عاملی باعث شده بهرغم این همه ضربه و توطئه، این مجموعه، 48سال دوام بیاورد و حالا در اوج حیات خود سرزنده و مبارز بر سر اصول خود بایستد و بهرغم این بر بام جهان قرار گرفته باشد؟
کدام حزب یا سازمان یا گروه دیگری چنین وضعیتی دارد؟ حتی در میان جنبشهای کشورهای دیگر نیز چنین چیزی نمییابیم.
قانون حاکم بر جهان میگوید ”هیچ دستاوردی بدون پرداخت بهایش به دست نمیآید“. قیمت این پیروزی به نظر من فدا و صداقت است که از روز اول تأسیس سازمان بر سردر آن نوشته شد.
گرچه حنیف رفت اما ارزشها و آرمانش توسط مسعود حفظ و بارور شد و بر مبنای همان ارزش محوری و پایهیی یعنی فدا و صداقت، رهبری پاکباز مجاهدین توانست این قافله را از تنگناها و پیچهای خطرناک تاریخی و از هفت دریای آتش و خون عبور دهد و توانست کشتی مقاومتی را که مجاهدین در محور آن بودند از توفانهای سهمناکی که بیشتر راهیان را به کام کشید و نابود کرد، عبور دهد و نه تنها از توفان مهیب بنیادگرایی به سردمداری خمینی به سلامت بگذرد، بلکه طی بیش از سه دهه نبرد آن را درهم بکوبد. حکومت جنایتکارانی را که برای حفظ خود همچنان که شاهد هستیم با تروریسم و جنگافروزی در عراق، سوریه و لبنان روزانه صدها تن را به کام مرگ میکشاند.
طی این سالها هر جا بنبستی به وجود آمد با پرداخت و فدای رهبری سازمان باز شد. ضربه اول شهریور؛ ضربه سال 54؛ توطئه رژیم خمینی برای نابود ساختن سازمان در دهه 60؛ اقدام رژیم برای کمرشکن نمودن سازمان در سال 69؛ بمباران قرارگاههای سازمان و اقامتگاه رهبری توسط آمریکا در سال 82؛ توطئه 17ژوئن سال 2003، خلعسلاح سازمان و بالاخره محاصره همهجانبه سازمان طی دهه اخیر و کشتارهای 6و 7مرداد و 19فروردین و 10شهریور 92، توسط رژیم و دولت مالکی.
تمام این ضربات که به آنها شر کثیر نام دادهایم به برکت فدا و پایداری و صداقت به خیر عظیم تبدیل شده است.. جنگیدن با رژیمی که برای بقایش بهطور مطلق هر کاری و هر جرم و جنایتی را لازم میشمارد کار سادهای نیست ولی حالا به یمن بیش از سه دهه نبرد مجاهدین و مقاومت ایران، دوران عوض شده و عمر این رژیم به پایان آمده است و سرنگونی آن در چشمانداز قرار گرفته است.