728 x 90

فاز سیاسی پس از انقلاب؛ آزمون تاریخی دو جبهه در ایران

فاز سیاسی پس از انقلاب؛ آزمون تاریخی دو جبهه در ایران
فاز سیاسی پس از انقلاب؛ آزمون تاریخی دو جبهه در ایران

شناخت «فاز» سیاسی؛ بازه‌یی که نسل‌ها را فرامی‌خواند

فاز سیاسی پس از انقلاب؛ آزمون تاریخی دو جبهه در ایران

از فاز سیاسی تا ۳۰ خرداد؛ چگونه رؤیای دموکراسی در ایران به بن‌بست رسید؟

فاز سیاسی؛ کشت‌گاه آلترناتیو و آغاز دوگانه‌ٔ تاریخی: خمینی یا آزادی

فاز سیاسی؛ نقطه‌ٔ عزیمت به سوی انتخاب بزرگ

اهمیت تاریخیِ فاز سیاسی؛ نسل‌های دهه ۶۰ تا ۹۰ باید آن را بشناسند

 

مقدمه

مخاطبان اصلیِ این مقاله، نسل‌های متولد شده از دهه‌ٔ ۶۰ تا ۹۰ هستند. از آنجا که فاصله‌ٔ بهمن ۱۳۵۷ تا خرداد ۱۳۶۰ یک دوره‌ٔ مهم در شکل‌گیریِ تاریخ ۵۰سال گذشته‌ٔ ایران است، ضرورت دارد که این نسل‌ها با کم و کیف تحولات و مواضع نیروها در آن دوران آشنا شوند. شناخت همه‌جانبه‌ٔ دورانی که عنوان «فاز مبارزات مسالمت‌آمیز سیاسی» نامیده شده است، از مبانیِ آموزشیِ مرحله‌یی تعیین‌کننده در تاریخ معاصر ایران است. شرایط فعلی و شرایط چهار دهه‌ٔ گذشته، بر پایه‌های تحولات آن «فاز» [۱] بنا شده است.

این یادآوری ضروری است که در این بررسی، به مهم‌ترین عوامل تأثیرگذار بر روند سیاسی و اجتماعی آن دوره و آثار آنها بر مسیر آینده می‌پردازیم.

 

یک موقعیت خاص در تاریخ معاصر ایران

خودتان را به ۱۵۰ سال پیش ایران ببرید و از آنجا در یک جاده‌ٔ سیاسی، به طرف آینده حرکت کنید. از نظر سیاسی چه می‌بینید؟ هر چه در منظرتان بیاید، سلطه‌ٔ دیکتاتوری پشت دیکتاتوری و مبارزه‌ٔ آزادیخواهانه با آن‌ها. فرجام کار هم تداوم سلطه‌ٔ دیکتاتورها بوده است.

در ادامه‌ٔ آن جاده بود که انقلاب ۱۳۵۷ اتفاق افتاد. اتفاقی که به‌دلیل اجتماعی شدن آن، وسعت‌اش خیلی بیشتر از مبارزات آزادیخواهانه‌ٔ قبلی بود. قبلی‌ها خاص پیشتازان مبارزه با استبداد بودند که بیشتر طیف روشنفکران انقلابی را شامل می‌شد. به‌همین دلیل انقلاب ۱۳۵۷ که میلیون‌ها ایرانی در آن شرکت داشتند، یک موقعیت خاص در تاریخ معاصر ایران شد. از قضا همه‌ٔ امیدها این بود که این یکی به نفی سیاست و اندیشه‌ٔ دیکتاتوری و به آزادی و دموکراسی می‌انجامد. مهم‌ترین عاملی که باید این امید بازیافته‌ٔ تاریخی را محقق می‌کرد، کیفیت رهبری آن بود.

 

محصول انقلاب ۵۷ چه باید می‌شد؟

گفتیم که خواسته‌ٔ نفی دیکتاتوری و از طرفی آزادی و دموکراسی در دل آن انقلاب بزرگ نهفته بود. اما این نهفتن یا استعداد (پتانسیل) باید به ظهوری و حضوری عملی در روابط بین دولت و گروه‌های سیاسی و مردم می‌انجامید تا محصول عینی و ملموس آن انقلاب باشد. خلاصه‌اش این می‌شود که آن انقلاب اتفاق افتاده بود تا به ضرورت آزادی و دموکراسی در ایران جواب بدهد. هیچ هدف دیگری در میان نبود. اما این‌طور نشد. چرا؟

 

تغییر ضرورت اصلی

انقلاب ۵۷ که پیروز شد، باید جامعهٔ ایران را مستعدترین وضعیت تاریخی تصور کرد که نظم طولانی دیکتاتوری از مناسبات حاکمیت با ملت ریشه‌کن شود. مهم‌ترین عامل در اراده و قصد رهبری سیاسی بود که چه بکند و چه نکند. یعنی چشم‌ها به خمینی دوخته شده بود. خمینی در قدم اول، سرکوب زنان را در اسفند ۵۷ شروع کرد. در قدم دوم، ضرورت اصلی را که آزادی و دموکراسی بود، کنار زد و ضرورت تسلط روحانیت حوزوی را بر همه‌ٔ امور اتخاذ کرد. سپس سلطه‌ٔ مطلق ولایت فقیه را برقرار کرد. کار آن انقلاب از همین سیاست‌ها گره خورد و پیچ افتاد. شد آنچه اصلاً نباید می‌شد و اصلاً تصورش هم نمی‌رفت. تصور نداشتن یا پیش‌بینی نکردن قصد و غرض خمینی، به‌دلیل اعتماد مطلقی بود که به او شده بود. و او به کانون این اعتماد خیانت کرد.

خمینی ضرورت آزادی را به ضرورت سلطه‌ٔ مطلق روحانیت و بیعت همه با خودش تغییر داد. خودش را هم ولی‌فقیه به‌معنی نایب امام زمان، نماینده‌ٔ خدا و مقدس کرد. و این شروعی دیگر از ادامه‌ٔ مبارزه‌ٔ تاریخی علیه استبداد شد که تا الآن ادامه داشته است. انگار روی جاده‌ٔ تاریخ همیشه استبدادیِ ایران، شهابی نورانی آمد و زودی مهار شد و دوباره افتادیم به جاده‌ٔ سلسلهٔ دیکتاتوری شاهی و شیخی.

 

سرقت انقلاب یعنی چه؟

بر این منوال که گفته شد، خمینی پس از پیروزی در ۲۲ بهمن، ناگهان از «انقلاب اسلامی‌» دم زد. هر کس در انقلاب ۵۷ بود، به‌یاد دارد که اصلاً چنین چیزی مد نظر نبود که یک حکومت اسلامی با رأس روحانیت سر کار بیاید. ماهیت آن انقلاب، ضددیکتاتوری و فساد درباری و مطالبه‌ٔ آزادی بود، نه هیچ پسوند و صفت دیگر. خمینی اما نیت خودش را به‌خاطر موقعیت برتر (هژمونی) مذهبی و سیاسی‌اش تحمیل کرد، ماهیت آن انقلاب را تحریف کرد و این‌طوری سرقت بزرگ قرن را مرتکب شد. می‌شد تصور کرد که خمینی با این سرقت، چه‌ها بر سر آزادی و و اهداف انقلاب ۵۷ بیاورد.

 

منافع ملی ایران و معیار انطباق با آن

لازم شد قدری مکث کرده و یک امر بسیار مهم را یادآوری کنیم. اصطلاح «منافع ملی» را خیلی در اظهارات سیاسی شنیده و خوانده‌ایم؛ به‌خصوص وقتی جنگ‌ها اتفاق می‌افتند. «منافع ملی» هر کشوری را ترکیبی از پدیده‌های مادی و ارزش‌های معنوی تشکیل می‌دهند. پدیده‌های مادی مثل تمامیت ارضی، استقلال سیاسی و اقتصادی، هویت ملی و قومی و فرهنگی. ارزش‌های معنوی مثل آزادی، دموکراسی، عدالت اجتماعی.

مکمل موضوع سرقت انقلاب و خیانت به اعتماد مردم که خمینی مرتکب شد، زیر پا گذاشتن منافع ملی ایران است. خمینی تمامیت ارضی ایران را تیول جولان سلطه‌گری روحانیت حوزوی کرد. سیاست را لباس مذهب پوشاند، آن را قبضه‌ٔ خاص روحانیت کرد و خواست همه تابع خودش باشند. اقتصاد را به نهادهای وابسته به ولی‌فقیه سپرد. هویت ملی را به هویت شیعی‌گریِ حوزوی تبدیل کرد. اقوام رنگارنگ ایران را مشروط به تابعیت از ولی‌فقیه کرد و هر که تن نداد، بلای محرومیت و سرکوب بر آن نازل کرد. فرهنگ ایران را لباس روحانیت فقاهتی با قرائت حوزوی پوشاند و ترویج این فرهنگ را به آموزش و پرورش قسم خورده به ولی‌فقیه سپرد تا مدارس و دانشگاههای ایران را تابعی از حوزه‌های آخوندی کند.

چنین سرنوشتی را که خمینی و وارثانش بر سر مبانیِ مادیِ «منافع ملی ایران» آوردند، دیگر چه توجه و حرمتی برای مبانیِ معنوی مثل آزادی، دموکراسی و عدالت اجتماعی باقی می‌ماند؟

نتیجه‌گیری این قسمت این است که یکی از اصلی‌ترین معیارهای شناخت هر نیرویی در عرصه‌های سیاسی، اجتماعی و فرهنگی، دقت در میزان انطباق فعالیت‌ها و مواضع آن نیرو با منافع ملی ایران است. با همین معیار است که مشخص می‌شود وقتی جایگاه، حرمت و ضرورت آزادی برای تمام اقشار یک ملت توسط حاکمیت به‌رسمیت شناخته نمی‌شود، آن حاکمیت به تمام عناصر مادی و معنویِ منافع ملی ایران خیانت کرده است.

بر طبق همین اصل است که تمام دخالت‌ها در کشورهای دیگر، جنگ‌افروزی‌ها، صدور انقلاب، توسعه‌طلبی‌ها و سرکوب آزادی‌ها توسط خمینی و وارثانش، مصادیق بارز خیانت به منافع ملی ایران هستند.

 

الزام فضای نیمه‌باز سیاسی

تا این‌جا مشخص می‌شود که آن ملت متحد در انقلاب ۱۳۵۷، با ادامه‌ٔ رهبری خمینی و سیاست‌هایی که اشاره شد، دیگر آن یک‌پارچگی را نداشت. یک قطب، خمینی و اطرافیانش شدند، یک جبهه، مخالفان دیکتاتوری مطلق ولایت فقیهی.

هنوز می‌شد گردهمایی داشت و سخنرانی کرد، کتاب و نشریه منتشر کرد و در رقابتهای سیاسی شرکت داشت. همه‌ٔ این‌ها ماه‌به‌ماه توسط خمینی و عوامل‌اش ــ به‌طور خاص چماقدارن و لمپن‌پاسدارها ــ محدود می‌شدند، تا جایی که یک فضای نیمه‌باز سیاسی بیشتر نماند.

الزام ضروریِ از دست ندادن این فضای نیمه‌باز، تحمل بیش از حد در برابر تحمیل محدودیتها و خودداری از مقابله به‌مثل بود. علت این بود که باید تا جایی که می‌شد افشاگری و روشنگری مسالمت‌آمیز داشت تا مردم بیشتری خمینی و ارتجاع حوزوی‌مسلک همراهش و نیز نیروهای مخالف آن را بشناسند.

 

چپ‌روی و راست‌روی چه بود؟

تصورش را بکن بعد از دهه‌های متمادیِ سلطه‌ٔ دیکتاتوری، به یک نیمچه فضای باز سیاسی رسیده‌یی که می‌توانی با حاکمیت مطلق فقیه تمامیت‌خواه یکی نباشی و هنوز جویباری هست که بشود تنفس سیاسی کرد. ولی‌فقیه می‌خواهد این جویبار را بخشکاند، ولی تو نباید این جویبار را از دست بدهی. از این‌جاست که موضوع چپ‌روی و راست‌روی اهمیت پیدا می‌کند.

طرف حساب همه‌ٔ گروه‌های سیاسی آن‌موقع شخص خمینی بود و چند بازوی مذهبی و سیاسی‌اش مثل بهشتی و رفسنجانی. خمینی را تبلیغات آخوندی با سعایت استعمار، توی ماه کرده بودند و تقدسی که اتحاد جهل و دجالیت دورش چیدند، چیزی از سایه‌ٔ خدا کم نداشت! حالا تصورش را بکن می‌خواهی کار روشنگری پیرامون آزادی‌های سیاسی و افشاگری انحصارطلبیِ روحانیت حکومتی بکنی. طرف حسابت هم خمینیِ توی ماه است.

چپ‌روی در آن فضا این بود که سینه به سینه‌ٔ خمینی بشوی و جنگ مذهب و لامذهب راه بیندازی. راست‌روی این بود که با او بیعت کنی و همراهش بشوی. راه اصولی این بود که بر ضرورت آزادی و نفی انحصارطلبی بمانی و این‌ها را برای نسل جوان تشنه‌ٔ آگاهی و ضدارتجاع برآمده از انقلاب ۵۷ روشنگری کنی و این روشنگری را در جامعه بگسترانی.

از این‌جاست که نقش و مواضع گروه‌های سیاسی در آن مرحله یا «فاز» مطرح می‌شود.

 

خمینی، مجاهدین و بقیه

عمده‌ترین گروه‌های سیاسی برآمده از انقلاب ۵۷، مجاهدین خلق ایران و چریک‌های فدای خلق ایران بودند که از اواخر دهه‌ٔ ۴۰ با رژیم شاه مبارزه‌ٔ سازمان‌یافته می‌کردند. سال ۵۸ هم عمده‌ترین تحولات سیاسی بین حاکمیت ولایت فقیه و این دو گروه اتفاق می‌افتاد.

صحنه‌ٔ سیاسی ایران این‌طوری بود:

خمینی و روحانیت تازه به حکومت رسیده، به مذهب و لامذهب دامن می‌زدند. مدام دعوت می‌کردند که بیایید در تلویزیون بر سر اختلافات ایدئولوژی و مذهب و غیرمذهب مناظره کنیم. این‌طوری، هم می‌خواست روی باورهای مذهبی و سنتی مردم ایران سوار شود و هم بین خودشان و غیرخودشان خط و خط‌کشی بکند و اختلاف راه بیندازد. خودشان را دین برتر و مقدس جلوه می‌دادند و منتقدان و مخالفان را کافر، ضد خدا و ضد انقلاب معرفی می‌کردند. در ادامه، خمینی اصل ولایت فقیه را توی قانون اساسی گذاشت و آن را الاهی جلوه داد. دیگر نمی‌شد به او «تو» گفت و انتقاد کرد.

سازمان مجاهدین خلق که بیشترین جوانان را با خود داشت، سه کار را با هم پیش می‌برد؛ اول: دامن‌زدن به مذهب و لامذهب را خلاف منافع ملی ایران می‌دانست و دعوت به مناظره‌های تلویزیونی درباره‌ٔ تفاوت ایدئولوژی‌ها را قبول نمی‌کرد و محکوم می‌کرد. دوم: انحصارطلبیِ روحانیت را خلاف خواسته‌های انقلاب ۵۷ می‌دانست و آن را مانع اصلی (تضاد اصلی) در برابر آزادی معرفی می‌کرد. سوم: افکار و برنامه‌هایش را از طریق سخنرانی، کتاب و نشریه به میان جامعه می‌برد.

سازمان چریک‌های فدایی خلق که دامنه‌ٔ گسترده‌یی از جوانان را با خودش داشت، از همان بهار ۵۸ چپ‌روی کرد و سلاح کشید. سپس در ادامه‌ٔ مواضع نامتعادل در برابر حاکمیت انحصارطلب روحانیت، تحت تأثیر و نفوذ حزب توده، به راست رفت و دچار انشعاب شد. جناح اکثریت‌شان متحد حزب توده و حزب جمهوری اسلامی و حامی سپاه پاسداران شد.

 

ضرورت سازماندهی و تشکیلات

تشکیلات و ضرورت کار تشکیلاتی در یک مبارزه‌ٔ سیاسی، از اوایل دهه‌ٔ ۴۰ در ایران مطرح شد. [۲] آنچه اما در ادامه‌ٔ این روند باید به آن پرداخت، اهمیت نقش تشکیلات منسجم و هماهنگ برای پیشبرد امور چندین جانبه‌ٔ یک مبارزه‌ٔ حرفه‌یی است. باید قابل فهم باشد که هر چه جبهه‌ٔ نبرد آزادی علیه استبداد، پیچیده‌تر باشد، ضرورت تشکیلات و هماهنگی، صدچندان می‌شود. در این‌گونه نبردها تشکیلات، هم باید جبهه‌ٔ گسترده‌ٔ مبارزه با استبداد را پیش ببرد، هم باید از خود مراقبت کند. این مراقبت بدون تشکیلات، هرگز میسر نخواهد شد.

گفتیم «پیچیدگی جبهه‌ٔ نبرد». یعنی چه؟ پیچیدگی یا سهولت یک مبارزه را نوع طرف مقابل آن تعیین می‌کند. خمینی پس از ۲۲ بهمن ۵۷، سیاست و مذهب و روحانیت را به‌هم تنید، خودش را ولی‌فقیه کرد و روی شانه‌های جامعهٔ مذهبی و سنتی ایران جای گرفت. تسلیم نشدن به این پدیده با چنین ویژگی‌ها، مبارزه‌ٔ افشاگرانه و روشنگرانه با آن و استفاده از فضای نیمه‌باز سیاسی، کاری سخت و پیچیده بود. این کار سخت و پیچیده را فقط تشکیلاتی حرفه‌یی می‌توانست پیش ببرد و لاغیر. هر که چنین نکرد، در مقابل انحصارطلبیِ مطلق روحانیت با آن ویژگی‌ها، نتوانست تاب بیاورد.

چنین بود که مجاهدین خلق از همان سال ۱۳۵۸ به ضرورت تشکیلات حرفه‌یی پاسخ دادند و آن را ظرف مبارزه با دیکتاتوری، سلامت سیاسی و تضمین تداوم نسل‌به‌نسل‌شان تا به امروز کردند.

 

روشنگریها و مفهوم سیاسی کلاس‌های «تبیین جهان»

روشنگری، محور اصلی کار همه‌ٔ گروه‌های سیاسی از بهار ۱۳۵۸ تا خرداد ۱۳۶۰ بود؛ روشنگری سیاسی، تاریخی و ایدئولوژیک. این کارها در سخنرانی‌ها، در مصاحبه‌ها و در مطالب نشریات گروهها جریان داشت.

در این میان، یک روشنگری بود که خیلی برجسته شد و در حد خودش به یک جبهه تبدیل شد: شروع کلاس‌های «تبیین جهان» مسعود رجوی در دانشگاه صنعتی شریف از پاییز ۱۳۵۸. بعدازظهر هر جمعه حدود ۱۰ هزار دانشجو که کارت داشتند، به این کلاس‌ها می‌رفتند. موضوع تبیین جهان، بررسی نظریات علمی، فلسفی و جهان‌بینی در ایدئولوژی‌ها و مکتب‌های سیاسی در بطن تاریخ جهان بود. موضوعی بود که نسل جوان آن‌موقع، مشتاق شنیدن و خواندنش شد. علت هم واضح بود؛ در جامعه‌یی که پشت در پشت اسیر دیکتاتوری بوده، هرگز جوانان‌اش در معرض چنین مفاهیم، ارزش‌ها، شناخت و آگاهی نبوده‌اند.

از این کلاس‌ها خیلی استقبال شد. افکار، باور، جهان‌بینی و آرمان مجاهدین خلق از طریق کلاس‌های تبیین جهان تکثیر می‌شد و شده بود کانون جاذبه‌ٔ مشتاقان آزادی، برابری و عدالت اجتماعی در آن سال‌ها.

با سابقه‌یی که تا به این‌جا گفتیم، باید معلوم شده باشد که این کلاس‌ها بار سیاسی به‌معنی جهت‌گیریِ تعادل‌قوا به‌نفع مجاهدین پیدا کرد. لذا اولین کسی که از استقبال موج اجتماعی از این کلاس‌ها دچار وحشت و کابوس شد، خمینی بود. او و بازوهای میدانی‌اش، ادامه‌ٔ این کلاس‌ها را تاب نیاوردند و در فروردین ۱۳۵۹ تحت عنوان بی‌مسمای «انقلاب فرهنگی در دانشگاهها»، دانشگاهها را با کمیته‌چی‌ها، بسیجی‌ها و چماقدارها به‌صورت نظامی تسخیر کردند، تعطیل کردند و سپس خواسته‌ها و افکار حکومت را بر دانشگاهها تحمیل نمودند.

 

پدیده‌یی نو با نقشی مهم به‌نام میلیشیا

به «میلیشیا» از این منظر می‌پردازیم که عاملی تعیین‌کننده در نبرد مجاهدین خلق برای روشنگری پیرامون آزادی و دموکراسی بود. میلیشیا که آن‌موقع عنوانش «چریک نیمه‌وقت» بود، در واقع وجهی از تشکیلات مجاهدین شد که در محلات، اداره‌ها، کارخانه‌ها، مزارع، مدارس و دانشگاهها حضور داشت. میلیشیا خود را به جامعهٔ ایران با نظم و انضباط در فعالیت‌هایش معرفی می‌کرد. مجاهدین با شکل دادن میلیشیا، نوعی کار تشکیلاتی و زندگی هماهنگ سیاسی و اجتماعی را به میان جامعهٔ ایران تا دورترین روستاها برده بودند. کار سیاسیِ میلیشیا پیشبرد خطوط محوری مجاهدین در روشنگری پیرامون آزادی و نیز افشاگری انحصارطلبیِ روحانیت حوزوی بود. میلیشیا با گسترش فعالیت‌اش، چنگ در چنگ نیروهای میدانی خمینی شد که چماقدارن و لمپن‌پاسدارها جلودار بستن دهانها، شکستن قلم‌ها، سوزاندن کتاب‌ها و نشریه‌ها بودند.

باید دقت کرد که خمینی با این شیوه‌ها قدم‌به‌قدم در حال تحکیم دیکتاتوریِ تمامیت‌خواه خودش بود و میلیشیا قدم‌به‌قدم به پیک آزادی با نفوذ گسترده‌ٔ اجتماعی تبدیل می‌شد. با حواس‌جمعیِ مواضع سیاسیِ مجاهدین و فعالیت‌های سراسریِ میلیشیا برای پیشبرد آن مواضع بود که در اواخر زمستان سال ۱۳۵۸، مجاهدین، درست یک‌سال پس از پیروزی انقلاب ۵۷، تبدیل به تنها رقیب و هماورد خمینی شدند.

صحنه‌ٔ سیاسی ایران از آن به‌بعد در بالاترین نبرد بین آزادی و استبداد، بین مجاهدین و طیف همراه‌شان با خمینی و طیف همراهش جریان یافت.

 

خمینی چه چیزی را درباره‌ٔ مجاهدین و آزادی سیاسی فهمید؟

در تاریخ ایران برای اولین بار بخشی از روحانیت مرتجع سابقه‌دار در اذهان مردم ایران با نیرویی سیاسی و آرمانی مواجه شد که رهبری و برتری (هژمونی) روحانیت را نپذیرفت. مجاهدین از قضا روحانیت حکومتی را تضاد اصلی بر سر راه آزادی و دموکراسی معرفی کردند. البته این طیف از روحانیت که خمینی در رأسشان بود، در زمان شاه هم از پیشرفت مجاهدین خلق در هراس بود و از همان موقع مجاهدین را تنها رقیب تاریخی‌اش می‌دانست.

خمینی یک‌بار در عمرش با آزمایشی سخت در برابر آزادی قرار گرفت. او باید ظرفیت و استعداد (پتانسیل) سیاسی و عقیدتی‌اش را در پذیرفتن یا نپذیرفتن آزادی‌های برآمده از انقلاب ۵۷ می‌آزمود. اتفاقاً در تاریخ ایران هم کمتر کسی در موقعیت استثنائی خمینی بود که باید از این آزمایش عبور می‌کرد. خمینی اما جباریت فرعون‌صفتی را برگزید و این آغاز باخت تاریخی و سقوط محتوم او در روند تحولات بعدی شد.

خمینی در میدان عمل سیاسی و اجتماعی ــ و حتی عقیدتی ــ تجربه کرد که مجاهدین بر سر ایستادگی بر اصول مبارزاتی‌شان جنمی‌دیگر دارند؛ به‌خاطر حفظ آزادی‌ها، تا بی‌نهایت تحمل می‌کنند، ولی فریب سلطه‌ٔ تاریخیِ روحانیت فقاهتی را نمی‌خورند. خمینی در عمل تجربه کرد که اگر ضرورت تاریخی در امر آزادی و اختیار ایجاب کند، مجاهدین برای رهبری او و ولی‌فقیهی او ــ حتی اگر میلیون‌ها پیرو هم داشته باشد ــ هیچ ارزشی قائل نمی‌شوند. خمینی مرام مسالمت‌آمیز و بردباریِ مجاهدین را تا بهار ۱۳۶۰ بسیار تجربه کرد. او دریافت که مجاهدین بر سر آزادی‌ها خیلی جدی هستند و او خودش هیچ پیوندی با آزادی به‌مثابه والاترین ارزش انسانی ندارد. از این‌رو خمینی و لاجوردی طابق‌النعل بالنعل بر سر آزادی‌ها، کینه‌یی عمیق از مجاهدین را در درون و ضمیرشان آب و نان می‌دادند.

 

بذر جایگزین (آلترناتیو)

پس از انقلاب ۱۳۵۷، گروه‌های سیاسیِ بسیاری با تفاوتها و تنوعشان برآمدند. در پایان بهار سال ۱۳۵۹ تقریباً مشخص شد که هماوردیِ اصلیِ سیاسی در ایران بین مجاهدین و طیف همراه‌شان و خمینی است. از همان‌جا بود که دیگر معلوم شد صحنه‌ٔ سیاسی ایران باید بین این دو طرف تعیین‌تکلیف شود. در آن زمان بیش از همیشه شاخص تیز و روشن بین مجاهدین و خمینی، آزادی و انحصارطلبی آخوندی بود. خمینی راه تنفس سیاسی مجاهدین را روزبه‌روز تنگ و سخت می‌کرد و مجاهدین هم از اصل آزادی و حقوق قانونی‌شان کوتاه نمی‌آمدند. آثار تیز شدن این شاخص، سرعت گسترش اجتماعیِ مجاهدین و شروع افول اجتماعیِ خمینی بود. یکی از فصل‌های مهم این شاخص، گردهمایی مجاهدین در استادیوم امجدیه در ۲۲ خرداد ۵۹ بود. مسعود رجوی در آن گردهمایی خطاب به خمینی، دولت، مجلس، قوه قضاییه، مطبوعات، رادیو و تلویزیون، وکلا و روشنفکران گفت که با این وضعیت «چه باید کرد؟». یک موج وسیع حمایت سیاسی و اجتماعی از گردهمایی مجاهدین در امجدیه جریان افتاد. خمینی بلافاصله به میدان آمد و برای خنثی کردن آن موج حمایت از مجاهدین، برای اولین بار از پشت تمام چماقداریها و لمپن‌پاسدارها و قاتلان مجاهدین درآمد و خودش علیه مجاهدین حرف زد و آنها را «بدتر از کفار» نامید!

چنین شد که مجاهدین به‌طور عملی از سال ۵۸ به بعد بذر جایگزین سیاسی را کاشتند. این بذر در بهار ۵۹ از مرحله‌ٔ نهال هم گذشت و شاخ و برگ زد.

 

۳۰ خرداد از کجا آمد؟ اگر نمی‌شد؟

اگر مراحلی را که تا این‌جا شرح دادیم، هر کدام را یک پله فرض کنیم، در پله‌های بالاتر فضای تنفس سیاسی بسیار محدودتر و بسته‌تر می‌شد. خمینی دیگر به زندانی کردن و کشتن مجاهدین در خیابان‌ها در حین فروش نشریه و کتاب روی آورده بود. از اواخر اردیبهشت ۶۰ به‌بعد، دیگر از آن فضای نیمه‌باز سیاسی هیچ خبری نبود. فضای ایران طوری شده بود که انتظار یک تحول مهم می‌رفت تا آن فصل ورق بخورد. اما چه تحولی؟ چشم‌انداز روشنی نبود و نمی‌شد به‌یقین، تحولی مشخص را پیش‌بینی نمود. چیزی که در خیابان‌ها و فضای شهرها مشاهده می‌شد، ریختن پاسداران به همه‌جا و دستگیری گسترده‌ٔ مجاهدین بود. انگار خمینی تصمیمش را گرفته بود که کار مجاهدین را یک‌سره کند. از طرفی این انتظار هم می‌رفت که مجاهدین باید کاری بکنند.

مجاهدین کاری کردند؛ فراخوان به تظاهرات مسالمت‌آمیز در روز ۳۰ خرداد ۶۰ دادند تا با خمینی تعیین‌تکلیف کنند. حدود نیم میلیون از جوانان و مردم تهران در خیابان مصدق به تظاهرات پرداختند تا به فضای اختناق و سرکوب و کشتار که خمینی علیه گروه‌های سیاسی و مشخصاً مجاهدین راه انداخته بود، اعتراض کنند. خمینی هم از طریق رادیو تهران به پاسداران فرمان آتش داد.

این، آغاز فصلی دیگر شد که مجاهدین باید تصمیم نهایی را می‌گرفتند. و به‌ناگزیر گرفتند: آغاز مبارزه‌ٔ مسلحانه در پایان تمام راههای قانونی، مسالمت‌آمیز، مدارا، تحمل، نامه‌نگاری و هشدار.

تجربه‌ٔ تاریخی تا همین امروز نشان داد که هر شخص یا نیروی سیاسی که از روز ۳۰ خرداد به‌بعد در مقابل خمینی نایستاد و خود را با او و نظام سلطه‌ٔ روحانیت حوزوی تعیین‌تکلیف نکرد، یا از بین رفت یا تحت نظام قاتل و جنایت‌پیشه‌ٔ ولایی ــ آخوندی به حیات «خفیف و سرافکنده» تن داد.

از ۳۰ خرداد ۶۰ به‌بعد بود که باز هم نقش تشکیلات به‌مثابه حفاظ مراقبت از نیروی پیشتاز در مبارزه با ارتجاع پلید آخوندی، بسا بیش از گذشته برجسته و ضروری شد. تشکیلاتی گسترش‌یافته از ایران تا سراسر جهان.

 

محصول ایدئولوژی‌ها چه شد؟

بی‌آن‌که بخواهیم به تفاوت ایدئولوژی‌ها و جهان‌بینی‌ها از منظر فلسفی بپردازیم ــ که در بطن مبارزه برای سرنگونی دیکتاتوری، رویکردی انحرافی‌ست ــ شاهدیم که در ۴۶ سال گذشته، اصولی‌ترین معیار شناخت ایدئولوژی‌ها، محصول عملیِ آنها در زمینه‌های انسانی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی است.

از فردای پیروزی انقلاب ۱۳۵۷، ایران‌زمین عرصه‌ٔ آزمایش بسیاری جهان‌بینی‌ها و نگرش‌های فلسفی در این پهنه‌ها شد. همگان باید در این زمینه‌ها، سطح و عمق بالندگیِ باورهایشان را در آزمایشی عملی محک می‌زدند.

گواهی بر نتایج کنونیِ این تاریخ را بر عهده‌ٔ خوانندگان می‌گذاریم تا بعد از ۴۶ سال بنگرند که جبهه‌ٔ خمینی چه محصولاتی داد و جبهه‌ٔ مجاهدین و طیف همراه‌شان و نیز دیگران چه محصولاتی داده‌اند.

این نتایج، گواهی تاریخ درباره‌ٔ «فاز» سیاسی به‌مثابه کشت‌گاه نخستین مواضع همه‌ٔ طرف‌ها و سپس مسیری که تا اکنون طی شد، می‌باشد. هم‌اکنون نیز صورت مسأله‌ٔ ایران، آزادی و استبداد است. هم‌اکنون نیز بالاترین مصاف میان مجاهدین و ارتجاع آخوندی جریان دارد.

تکیه‌گاه محکم و کشت‌گاه بذرافشانی که توانست مجاهدین را در معرکه‌ها، آوردگاههای بس‌پیچیده و سخت، ۴۴ سال استوار نگاه دارد، همان «فاز» سیاسی و انتخاب‌ها و آزمایش‌های مداوم نسلی پیوندخورده با محبوب آزادی بوده است. فاز یا مرحله‌یی که باید به‌مثابه یک بازه‌ٔ آموزشی، توسط نسل‌های جدید ایران و هر محقق تاریخ ایران، بازخوانی و شناخته شود.

فصل‌های نقش‌آفرین در سرنوشت آینده‌ٔ ملت‌ها، هر کدام تکیه‌گاهی در گذشته‌های نزدیک و دور تاریخ کشورشان دارند. همان گذشته‌ها‌یی که کشاکش تحولات بین نیروهای زمانه رخ داد و خط سیر آینده از آنجا شروع شد. تمام تحولات سال ۱۴۰۴ در ایران‌زمین ــ چه در جبهه‌ٔ حاکمیت ملایان، چه در جبهه‌ٔ مجاهدین، چه در جبهه‌های دیگر ــ سرآغازش در دوران «فاز» سیاسی یا بازه‌ٔ ۱۳۵۸ تا خرداد ۱۳۶۰ است. به‌دلیل همین اهمیت است که شناخت «فاز» سیاسی، خودش به نسل‌های پیاپی این ۴۶ سال فراخوان می‌دهد که خوانش آن را پاسخ دهند.

۳۰ تیر ۱۴۰۴

پی‌نوشت ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

[۱] فاز: مرحله، دوره‌ٔ زمانی یا بازه‌ٔ زمانی بین دو یا چند رخ‌داد.

[۲] درباره‌ٔ تشکیلات و جزئیات آن، در مقاله‌یی دیگر به‌تفصیل خواهیم پرداخت.

										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/203b7fe6-f9eb-46aa-95cc-faecf1d644f0"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات