چرا پس از آنهمه سرکوب سیستماتیک حکومتی در دو دیکتاتوری کاملاً متفاوت، مجاهدین خلق نابود نشدند؟
مجاهدین چگونه پس از تحمل آن همه ضربات ساواک، توانستند بقای خود را تضمین کنند؟
چرا سازمان مجاهدین مانند بسیاری احزاب و سازمانهای دیگر، منشعب و تکه پاره نشد؟
چرا سازمان مجاهدین زیر ضرب آخوندها آبدیدهتر شد؟
چرا مجاهدین پیوسته رشد میکنند؟
چرا مجاهدین خلق در قیاس با دیگر گروههای مشابه، تحلیل نرفتند؟
چرا این گروه، در قیاس با دیگر گروههای سیاسی مشابه، سرنوشتی متفاوت پیدا کرد و به محور یک آلترناتیو سیاسی تبدیل شد در حالیکه بسیاری گروههای دیگر که کمتر از مجاهدین هم مورد سرکوب قرار گرفته بودند، به تدریج آب رفتند و کوچک و کوچکتر شده؛ به شاخههای متعدد تقسیم شدند و از کارآیی سیاسی و اجتماعی افتادند؟
منافقین؟! مگر اینها هنوز وجود دارند؟!
روزی از روزهای اسفند سال ۱۳۸۶ احمدی نژاد رئیس جمهور وقت خامنهای، برای یک دیدار رسمی وارد عراق شد. در فرودگاه، یک خبرنگار عراقی از وی سؤال کرد: آیا در این سفر درباره وضعیت مجاهدین خلق ساکن قرارگاه اشرف هم مذاکره میکنید؟
رئیس جمهور آخوندها با کمی خنده و انبوهی تکبر و البته قدری هم تعجب جواب داد: «منافقین؟! مگه اینها هنوز وجود دارند؟»
آخوندها پس از سالهای پر ماجرای دهه ۶۰، در هر مقطع و موقعیتی، سیاستشان درباره اعتراف به حضور و وجود سازمان مجاهدین خلق در صحنه سیاسی ـ اجتماعی ایران، بسته به شرایط، متفاوت بوده است.
بود و نبود مجاهدین در تبلیغات حکومتی آخوندها
آخوندها تا هنگامی که میتوانستند فضای رسانهیی را بهطور کامل تحت کنترل خود درآورند، از اساس منکر وجود مجاهدین خلق شدند!
و هرگاه که نتوانستند، تلاش کردند وجود مجاهدین خلق را به یک گروه خارج کشوری کوچک و پرتافتاده از جامعه ایران، محدود و معرفی کنند.
در اواخر دوره ریاستجمهوری خامنهای و بیشتر دوران ریاستجمهوری رفسنجانی، آخوندها از اساس منکر وجود پدیدهیی به اسم مجاهدین میشدند و اینگونه تبلیغ میکردند که: (مجاهدین خلق) گروهی بودند که در سالهای اول انقلاب وجود داشتند و بعدها در سال ۱۳۶۰ و حداکثر ۱۳۶۷ بهطور کامل نابود شدند! و دیگر اساساً وجود خارجی ندارند.
حتی در اواخر دوره دوم ریاستجمهوری رفسنجانی و اوایل دوره نخست ریاستجمهوری خاتمی، رسماً به نهادهای دولتی و کلیه رسانهها ابلاغ شده بود که مطلقاً اسم (مجاهدین) مطرح نشود! حتی در روال عادی لعن و هتاکیهایی که از منابر بر ضدمجاهدین صورت میگرفت نیز تغییری داده شد به این ترتیب که دیگر حتی «بد» مجاهدین هم گفته نشود! و هیچ اسمی (بهطور مطلق هیچ اسمی) از آنها در هیچ جا مطرح نگردد!
آن ابلاغیه جاری شد و به این ترتیب، قرار شد از آن پس دیگر حتی اسم «منافقین!» و «مرگ بر منافقین»! هم مطرح نگردد!
ایجاد انقطاع تاریخی بین جوانان و «پیشینه»های مبارزاتی جامعه ایران
طبعا آخوندها تلاش میکردند یک انقطاع اساسی بین مجاهدین و پایگاه اجتماعی طبیعی آنها بهوجود بیاورند. بیجهت نبود که چه بسا یک نسل از فرزندان ایران زمین حتی اسم مجاهدین را هم نشنیدند. و برخی حتی کلمه منافقین! را هم نشنیدند! یا در بهترین حالت حداکثر میدانستند که بدترین دشمن آخوندها، سازمان (منافقین!) بوده است و الآن دیگر وجود ندارند و نیست و نابود شدهاند!
با گذر زمان، اندک اندک این هاله تبلیغی با حضور عینی مجاهدین در جامعه ایران، رنگ باخت و نام مجاهدین دوباره زبانزد مردم شد و برخی جوانان راهی قرارگاههای مرزی مجاهدین شدند.
در آن سالها کم نبودند جوانانی که با هزار مصیبت و سختی، خود را برای مبارزه با آخوندها، به قرارگاههای مجاهدین در عراق رساندند. آن جوانان در جواب مسئولان «نهاد پذیرش» مجاهدین، که میگفتند «منافقین» عبارتی است که آخوندها در دشمنی با مجاهدین به کار میبرند و اساساً چیزی به اسم سازمان «منافقین» وجود ندارد. با تردید و ناباوری به مخاطب خود نگاه میکردند!
بازسازی سازمان مجاهدین زیر ضربه!
به این ترتیب، مجاهدین خلق توانستند:
در شرایطی که عمده کادرهایشان در مناطق مرزی بودند،
در شرایطی که ارتباط مجاهدین با پایگاه اجتماعی پشتیبانشان، بهدلیل خفقان آخوندی بهشدت سیر نزولی داشت،
در شرایطی که مجاهدین پیوسته زیرضرب عملیات تروریستی و نظامی آخوندها قرار داشتند،
در شرایطی که تمامی امکانات اجتماعی و بینالمللیشان (با برچسب اتهام تروریسم و لیستگذاری شدن بهعنوان یک سازمان تروریستی) از آنها سلب شده بود،
و در شرایطی که تمامی امکانات مالی آنها نیز مصادره شده بود، دوباره و چند باره، خود را بازسازی کنند،
ارتباط با پایگاه اجتماعی خود را دوباره احیاء کنند،
به مرور از زیربار سانسور و سرکوب حداکثری رژیم، بیرون بیایند،
تمامی اتهامهای تروریستی را در چندین دادگاه اروپا و آمریکا، به چالش کشیده و برطرف کنند، ضربات وارده به خود را خنثی کرده و دوباره نقش اجتماعی درجه اول خود را در صحنه سیاسی ایران بازیابند.
در حالیکه در همین دوره، بسیاری گروههای دیگر هم بودند که در شرایطی مشابه مجاهدین (با سرکوب کمتر) گیر افتادند اما تاب نیاورده و مضمحل شده یا به هر حال دچار ضعف و کاستی کیفی شدند و ارتباطشان با پایگاههای سنتی خود را در داخل کشور از دست دادند.
ضربات مکرر، رشد مضاعف!
راستی علت دوام آوردن مجاهدین و بقایشان آنهم در شرایطی که:
پیوسته زیرضرب دو دیکتاتوری قرار داشته،
بارها از درون و بیرون سازمانشان مورد تهاجم همهجانبه قرار گرفته،
و بارها تا نقطه «صفر» بازگشتهاند، چیست؟
مجاهدین خلق در شهریور سال ۱۳۵۰ یکبار تقریباً بهطور کامل نابود شدند و باز خود را بازسازی کردند!
یکبار دیگر در سال ۱۳۵۴ توسط خیانتکاران داخلی بهطور کامل نابود شدند و باز خود را قویتر و مستحکمتر از پیش بازسازی کردند!
و یکبار هم در سال ۱۳۶۰ و سالهای پس از آن، در نبرد نابرابر با خمینی.
در قیاس با موارد مشابه، کمتر کسی است که نداند تحمل حتی یکی از این ضربهها، بسا بزرگترین نیروهای سیاسی را تاریخاً از کارآیی انداخته است، از این قبیل موارد در پیرامون خود در دنیای سیاست کم نداریم. اما مجاهدین گویا تابع این قاعده و قانون نیستند!
آیا حقیقتاً مجاهدین خارقالعادهاند؟
آیا اینها خارج از قانونمندیهای حاکم، حرکت میکنند؟
یا اینکه به قانونمندیهای عالیتری دست یافتهاند؟
داستان چیست؟
وحدت، وحدت، وحدت!
شهید بنیانگذار محمد حنیفنژاد در آخرین لحظات زندگیاش، یادداشتی برای تشکیلات بازمانده از سازمانش در زندان فرستاد و به سوی جوخه اعدام رفت!
عجیب است که شاهدان صحنه آنگونه که اعضای جوخه آتش بعداً گواهی دادهاند و بهنقل از گروهبان ساقی زندانبان معروف آن روزگار روایت شده، محمد حنیفنژاد آنچنان آسوده خاطر و مطمئن به سوی میدان تیر روانه شده که گوئیا به جشن عروسی (تعبیر از راوی است) میرفته!(کتاب تاریخ سیاسی ۲۵ساله ایران نوشته سرهنگ غلامرضا نجاتی ص۴۰۶ و ۴۰۷)
اضافه بر این یادداشت(که به آن خواهیم پرداخت) محمد حنیفنژاد مشترکاًً با سعید محسن یک یادداشت دیگر نیز تنظیم کرده و در جاسازی درون دیوار سرویس بهداشتی زندان گذاشته بود که به سازمان بیرون از زندان هم منتقل شد و بعدها در شمار اسناد تاریخی مجاهدین در موزه مقاومت، به نمایش درآمد، آن دو یادداشت حاوی نکاتی هستند که راهگشای ما به جواب سؤالی است که این نوشته در پی کشف آن است.
راز اقتدار مجاهدین؟
آن یادداشتها را باید در حکم آخرین وصایای بنیانگذاران سازمان مجاهدین دانست. یادداشتی کوتاه خطاب به مجاهدینی که باقی ماندند و در آن مرحله اعدام نشدند. اما آن یادداشتها را همچنین میتوان به نوعی خطاب به تمامی مجاهدین دانست. حتی مجاهدینی که از آن پس به صف رزمندگان سازمان حنیفنژاد خواهند پیوست!
آخرین پیامهای پیش از اعدام
بخشهایی از پیام مشترک حنیفنژاد و سعید محسن
« ما در شرایطی دست به تحریر این پیام میزنیم که دشمن خونخوار جمیع امکانات را از ما گرفته و تحت شدیدترین و وحشیانهترین شکنجههای غیرانسانی و قرونوسطایی ما و رفقایمان را برای اعدام آماده میکنند.
با این همه ما هرگز از پیروزی راهمان و تحقق اهدافمان ناامید نشده به آرمانها و ارادهٔ خلق قهرمان ایران اعتقاد راسخ داریم، این است که بهرغم تمام فشارها... از آنجا که به اعدام خود یقین داشتیم پیام زیر را خطاب به برادران خود نوشتیم ….
برادران! وحدت تشکیلاتی ما هر مانعی را از برابرمان بر خواهد داشت لذا هرگز مایوس نشوید.... در همین امروز پیشبینی میکنیم که عاقبت همین سطور نیز انشاءالله پس از پیروزی در معرض تماشای عام قرار خواهد گرفت...خواستیم برادران ما بدانند که در هر وقت و هر زمانی باید و میتوان هدف را در نظر داشته و خلاصه با ارادهای رزمنده بدانند که:
در هر شرایطی باید مقاومت کرد.
باید نهراسید!
باید دشمن خونخوار را محکوم و خوار نمود!
باید پوشش تیره و تاری را که آسمان میهن ما را احاطه کرده و جو خفقان را بار آورده است، از هم درید!
برادران!
روزگاری بود که گروه شما را که ما بنیاد گذاشتیم هیچ نداشت. فیالواقع هیچ! اما بهتدریج بر امکانات و قدرت ما افزوده شد. افراد جدیدی به ما پیوستند بهحدی که در حال حاضر و امروز ما با اعضای بسیار و شنیدهایم که بهعمل پرداخته و... پس بدانید که پیروزی از آن ماست....
پس دل قوی دارید که باز هم خدا باماست. همان نیروی عظیمی که ما را باین حد رسانده، قادر است ما را حفظ کند و در کنف حمایت خود گیرد و از هیچ فیضی ما را محروم ندارد و خلاصه باذن خودش باز هم بالاتر و باز هم بالاتر از اینها برساند.
لیکن ادامه راه خدا هشیاری میخواهد، صداقت و احساس مسئولیت میخواهد، پس بر شماست که از اشتباهات درس بگیرید،
وحدت تشکیلاتی را همیشه حفظ کنید.
از دیگران عبرت بگیرید نه اینکه در چاه ویل اشتباهات سرنگون گردید.
برادران مبادا تاریخ بقول حضرت علی از شما کسی بسازد که خود مایه عبرت سایرین شوید... »
یک خاطره و یک پیام دیگر از محمد حنیفنژاد
روزی تیره و تار در اواخر بهار سال ۱۳۵۰ بنیانگذار مجاهدین خلق، محمد حنیفنژاد یادداشتی خطاب به اعضای سازمانش نوشت و در آن گفت:
« انتظار دارم قبل از آنکه به بیان تنها عامل پیروزی خود که تنها ضامن پیروزی آرمانهای ملی است، بپردازم، از همه رفقا و برادرانی که در جنبش مسلحانهٔ ما سهیماند، تقاضاکنم که بهخاطر حفظ نوامیس و ارزش غایی کلمات و از آنجا که پیوسته در معرض تمایلات و جملات نغزی بودهاند که سطور حاضر در قیاس با آنها چیزی شمرده نمیشود، به تشریح این نکته بپردازم که سوابق درخشان انقلابی گروه مجاهدین خلق،دستاوردهای انقلابی فراوانی فراهم آورده که با برخورداری از آنها و درک روح مفاهیم در پس کلمات، میتوان به خوبی در مسیر آرمانهای انقلابی گام برداشت و آنها را با پروسه خلاق ودائمی تئوری و عمل، روزبهروز غنیتر و غنیتر ساخت.
به هرحال، رمز پیروزی ما در حفظ وحدت دائمی سیاسی و تشکیلاتی گروه است که در مساعی زیر متجلی میگردد :
۱. وحدت تشکیلاتی
۲. وحدت استراتژیک
۳.وحدت ایدئولوژیک
به این ترتیب تنها ضامن پیروزی،حفظ دقیق اصول، راجع است به:
وحدت
که تنها و تنها از طریق اصول:
۱. انتقاد و انتقاد از خود
۲. اصل ادامه بقای پیشتاز،حفظ میشود»
م ـ ح
تا اینجا دو یادداشت کوتاه ولی مهم از بنیانگذاران مجاهدین دیدیم. گرچه کوتاه ولی هر کدام برای تضمین بقای سازمان نکاتی را گفتهاند که حاصل تمامی عمر و دانستههای بانیان سازمان مجاهدین خلق است و باید آنها را بهعنوان آخرین وصایای صاحبان اصلی سازمان، جدی گرفت. جدی به این معنا که نباید از آن دو یادداشت آسان گذشت و بهقول حنیفنژاد باید به روح مفاهیم نهفته در عمق کلمات آن یادداشتها دست یافت.
«وحدت» شاید بارزترین نکتهیی باشد که در این دو یادداشت، مورد تأکید قرار گرفته است اما برای دسترسی به «وحدت» چه باید کرد؟
«وحدت»، یعنی چه و چگونه؟
«وحدت»، «اتحاد» و «همبستگی» همگی کلماتی هستند که تقریباً یک احساس را به شنونده منتقل میکنند:
«با هم بودن».
با هم بودن برای کار مشترک، برای دستیابی به هدف مشترک، در زمانبندی معین هم، شاید جلوه دیگری از همان «احساس» باشند.
روشن است که «کار مشترک» بدون «هدف مشترک» غیرممکن است. اما تنها با تکیه به «هدف مشترک» هم نمیتوان حدفاصل میان «نقطه شروع حرکت» تا «هدف» و مقصد را طی کرد. بسا گروهها که با همین بضاعت برای رسیدن به هدف مشترک آغاز کردند و چند گام بیشتر نرفته به چند دسته مجزا و حتی گاه متضاد، تقسیم و منشعب شدند!
بنا بر این برای طی مسیری که میتواند طولانی باشد، با موانع مترقبه یا غیرمترقبه همراه باشد و.... باید «برنامه» داشت.
برای تنظیم چنان «برنامه»ای که مبنای «وحدت عمل» است، باید به درجاتی «وحدت نظر و وحدت نظری» داشت. و برای رسیدن به وحدت در «نظر» در یک مسیر طولانی با موانع نامشخصی که در انتظار رهنوردان نشستهاند و میتوانند ما را در انتخاب «تاکتیک»های حرکت در مسیر، دچار اختلافنظر کنند، باید به میزان بالایی، وحدت دیدگاه در نگرش به جهان هستی (یعنی جهان بینی و ایدئولوژی) داشت! و طبعاً در این نقطه نیز تنها و تنها ایدئولوژیهایی کارساز هستند که «واقعگرایانهتر» باشند.
و سرانجام آن که پیش از برداشتن اولین گام در پیمودن مسیر، باید به میزانی نظم و انتظام برای حرکت در مسیر، مجهز بود یعنی «دیسیپلین»!
«دیسیپلین» البته عبارتی است که این روزها کمی ترسناک جلوه میکند اما در دنیای «لغتشناسی» دیسیپلین چیزی بیشتر از «نظم و انتظام» نیست. دیسیپلین در حزب یعنی قوانین حرکت در مسیر! یعنی مجموعه قوانین و قراردادهایی که جمع، برای چگونگی طی مسیر، مشخص کرده و به رعایت آنها در طول حرکت به سمت مسیر، ملتزم باقی میماند.
بهعنوان مثال، تنها نظم و نظام ارتشی، دیسیپلین خوانده نمیشود، قوانین راهنمایی و رانندگی هم نوعی دیسیپلین است! کما اینکه تبادل کلمه «سلام» و «جواب سلام» هم نوعی دیسیپلین است!
به این ترتیب میبینید که؛ عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها...
که عشق آسان نمود اول ولی...
شاید گفته شود که به این همه «دنگ و فنگ» نیاز نیست! حرفی که البته برای اهداف کوچک و مسیرهای کوتاه شاید تا حدی درست باشد. اما برای دستیابی به اهداف بزرگی مانند مبارزه با یک دیکتاتوری (برای جایگزینی آن با یک حاکمیت مردمی)، بدون رعایت وحدت در نکات فوقالذکر، غیرممکن است و این دعوی، دیگر یک ادعای صرفاً تئوریک نیست، حاصل حداقل ۴۰سال مبارزه با همین دیکتاتوری فاشیستی حاکم بر ایران است. ادعایی است که در عمل، درستیاش ثابت شده است.
فارغ از هر ادعای تئوریکی اکنون میتوان بهروشنی دید آنان که در مبارزه با فاشیسم آخوندی به وحدت نظری و عملی ملتزم بودند، توانستند در برابر آخوندها دوام بیاورند و آنانکه نتوانستند، کم و بیش از بین رفتند.
در اهمیت وحدت ایدئولوژیک همین بس که در غیاب آن، دستیابی به «وحدت سیاسی» هم میسر نمیشود و هر جمع و سازمانی بدون احراز وحدت ایدئولوژیک و سیاسی به سرعت تجزیه و منشعب شده و وحدت تشکیلاتیاش را هم از دست میدهد.
درستی و نادرستی این ادعا را امتحان کنید
برای درک درستی یا نادرستی این ادعا، هر کس میتواند خودش دست به یک آزمایش ساده بزند. بدون اینکه منظور از این آزمایش، کم کردن از ارج کار هیچ حزب و گروه و دستهای باشد (چه آن که در جهان مادی، هیچ «کار»ی بیهوده نبوده و جدای از درستی و نادرستیاش، پیامدهای مشخص خودش را خواهد داشت) اسامی احزاب، گروهها و دستجات گوناگون سیاسیای را که در این ۴دهه شنیدهاید یا میشناسید (بهویژه آنانکه در سالهای آغازین پیروزی انقلاب ۵۷فعال بودند) به ترتیب روی یک برگ کاغذ بنویسید، و وضعیت و موقعیت امروزی آنها را مقابل اسمشان ثبت کنید و ببینید که در همین مسیر ۴۰ساله، اینک در چه نقطهای هستند؟
آیا به تحقق اهدافشان نزدیک شدهاند یا نه؟
آیا در این مسیر ۴۰ساله، کاستی گرفتهاند یا فزونی؟
(در این ارزیابی عمداً از رفتن روی مسایل و معیارهای مورد مناقشهای مانند «کیفیت»ها و «ارزش»ها خودداری شده تا یک معیار مرضیالطرفین وجود داشته باشد. گرچه که در این مورد نیز میتوان ستونی باز کرد و آنجا نیز به ارزیابی نشست).
مجاهدین در این سالها و برای این سالها چه کردند؟
سال ۱۳۵۸ مجاهدین خلق در گرماگرم مبارزات داغ سیاسی آن روزها، و در کنار انبوه آموزشهای سیاسی روزمره هوادارانشان، امکان نوعی زندگی جمعی هم که الزام کارشان بود، ایجاد کرده بودند. کم نیستند هموطنانی که در سالهای ۵۸ تا ۶۰ حداقل برای یکبار هم که شده سری به دفاتر مجاهدین و هوادارانشان زده باشند، ساعتهایی را با آنها طی کرده باشند، کتابها و روزنامههایشان را نگاهی کرده باشند و چه بسا هنگام ظهر، در ناهار ساده آنان که عموماً از کمکهای مردمی و نهادهای اجتماعی تازهتأسیس مجاهدین بود، شریک شده باشند و نگاهی به درون روابط تشکیلاتی مجاهدین انداخته باشند:
فعالیت سیاسی مشخص و جمعی روزانه از قبیل فروش نشریه مجاهد، معرفی آثار و اهداف مجاهدین، شرکت در فعالیتهای اجتماعی، ایجاد کتابخانه و دیگر نهادهای اجتماعی مشابه و اداره آنها، مشارکت در سازندگیهای ضروری در محلات فقیرنشین و روستاها و.... تا افشای سیاستهای فاجعهبار حکومتی و پیامدهای آن برای تودههای مردم و...
اما در کنار این مجموعه که خود بهترین آموزش عملی سیاست و درسهایی از کار «تشکیلاتی» بود، مجاهدین یک آموزش اساسی ایدئولوژیک هم داشتند که توسط شخص مسعود رجوی هر هفته در دانشگاه صنعتی شریف برگزار میشد و طی آن، تخصصیترین و پیچیدهترین آموزشهای نظری و فلسفی به سادهترین زبان به تودههای هوادار مجاهدین آموزش داده میشد. سلسله درسهایی که همان هنگام به اسم «تبیین جهان» در کتاب و نوارهای کاست به سرعت تدوین و تکثیر شده و به دورترین شهرها و روستاهای کشور هم ارسال میشد و به این ترتیب، بزرگترین آموزش ایدئولوژیک همراه با مثالهای روشن و ملموسی از مهمترین حوادث سیاسی روز تا دورافتادهترین نقاط کشور جاری میشد. آموزشی که بعدها به بزرگترین سرمایه مجاهدین تبدیل شد و نسلی را آموزش داد که در کوران حوادث بعدی، به آبدیدهترین رزمندگان آزادی تاریخ معاصر ایران تبدیل شدند.
در آن روزگار و در آن آموزشها که همزمان هم آموزش ایدئولوژیک بود و هم آموزش سیاسی و هم آموزش تشکیلاتی! نظم و دیسیپلین و رعایت نظم و نظام عمومی حاکم بر زندگی مجاهدین و هوادارانشان، البته یک تعهد اخلاقی بود که با دیسیپلین و نظم در ادارات کشوری و لشکری، تفاوت جدی داشت چرا که در ادارات کشوری و بهویژه در نیروهای نظامی و ادارات لشکری، هر گونه تخطی از دیسیپلین اعلام شده با جریمه و تنبیه همراه بود!
مجاهدین البته سنت و روش خود در این قبیل آموزشها را ادامه دادند و تا امروز آن را حفظ کرده و بسا ارتقا دادند و بهرغم تمامی مشکلات، باز هم روی این تفاوت ماهوی نظم و انتظام در سازمانشان با دیگر نهادهای اجتماعی متعارف، ایستادند. درون تشکیلات مجاهدین با تمام حرفهیی بودنش باز هم رعایت نظم و دیسیپلین تشکیلاتی، پیش از هر چیز، یک التزام اخلاقی است که نقض آن، جریمه و تنبیه ندارد بلکه حداکثر «انتقاد» و «انتقاد جمعی» بهدنبال دارد.
آیا راز ماندگاری مجاهدین فقط همین است؟!
نه! مطلقاً نه!
مجاهدین در کنار حفظ و ارتقاء دستاوردهای پیشین و سالیان خود، در تمامی این سالها تلاش کردند با تعمیق ایدئولوژی خود، انگیزههایشان برای ایجاد دگرگونی و انقلاب در جامعه را قویتر و دستیابی به هدفشان که «آزادی» و «محو استثمار» است را تضمین کنند.
نگاهی به کتابهای آموزشی مجاهدین از اولین روزهای بنیانگذاری سازمان تا امروز چند نقطهعطف بسیار برجسته در تحول اندیشههای مجاهدین را نشان میدهد، تحولاتی که «وحدت ایدئولوژیک» آنها را در مسیر زمان تأمین کرده و ضامن «وحدت سیاسی» آنان شده و نهایتاً «وحدت تشکیلاتی» مجاهدین در جهان پرتلاطم و بهشدت متحول کنونی را تضمین میکند. امری که اگر محقق نمیشد، حرکت در سطح بهشدت لغزنده دنیای سیاست را به زمینخوردنهای پیاپی و فروپاشی منتهی میکرد. اما آن تحولات ایدئولوژیک.
مهمترین تحولات ایدئولوژیک مجاهدین
اولین تحول، همانی بود که اساساً سازمان مجاهدین روی آن «بنا» شد:
بنیانگذاران مجاهدین که جوانان عضو نهضت آزادی بودند سرانجام در یک نقطه از نهضت جدا شدند. نیاز به اقدامات عملی جدیتر در مبارزه با دیکتاتوری فاسد شاه و داشتن یک سازمان رزم حرفهیی و متناسب با اوضاع زمان، راه بنیانگذاران را از نهضت جدا کرد، اما ورای تمامی اختلافنظرهای سیاسی و تشکیلاتی و نظری، بنیانگذاران روی یک نکته نظری جدی، دست گذاشتند:
مرز بین حق و باطل
حنیفنژاد گفت: مرز بین حق و باطل در عرصه جامعه نه از بین «بیخدا» و «باخدا» بلکه از میان «استثمار کننده» و «استثمار شونده» میگذرد! این همان کشف بزرگ حنیفنژاد بود که با آن سازمان مجاهدین خلق ایران را بنیاد نهاد. و باعث شد مجاهدین از تمامی احزاب و گروههای مذهبی و غیرمذهبی دیگر متمایز شوند و ستاره راهنمای مناسبی برای حرکت در تیرهترین شبهای حاکمیت دیکتاتوری داشته باشند.
بخشی از مجاهدین که همین شاخص راهنما را نادیده گرفتند، در جریان ضربه درونی ۱۳۵۴ مجاهدین، راه گم کرده، و از دور مبارزه خارج شدند.
دومین تحول، کشف بزرگ مسعود رجوی در زندان بود:
«اسلام، چپ مارکسیسم»!
مسعود رجوی پس از ضربه مرگبار و خونین اپورتونیستهای خائنی که سازمان مجاهدین را در اوج مبارزه با دیکتاتوری وابسته شاه، از درون متلاشی کرده و جنگ درونی راه انداختند، مجاهدین و جامعه را از افتادن به واکنشهای خودبخودی که بسیار هم مطلوب شاه و ساواک بود، برحذر داشت و راه اصولی را نشان داد.
مسعود رجوی در سیاهترین لحظاتی که خائنان همسو با تیمهای جرار ساواک، دست در خون مجاهدین خلق کرده بودند، گفت: تضاد اصلی ما و جامعه ما و انقلاب مردم ایران، نه این قاتلان خائن و فرومایه، بلکه کماکان دیکتاتوری وابسته و ارگانهای سرکوبگرش هستند.
همانطور که تهدید اصلی نیز برای مجاهدین، رفتن دنبال حرکات عکسالعملی و داغ کردن تنور جنگ مسلمان و نامسلمان! با خائنان اپورتونیست است! مسعود رجوی با روشنبینی شگفتی و با اشاره به اپورتونیستها که هنوز خون شریفواقفی بر دستانشان بود گفت، «اینها» هیچ اصالتی ندارند و مانند کف روی آب هستند و بهزودی از صحنه سیاسی و اجتماعی ایران محو خواهند شد، هوشیار باشید که:
دشمن اصلی کماکان شاه و دیکتاتوری اوست! مبادا حواستان از دشمن اصلی منحرف شود!
اینک پس از گذشت ۴۳سال از آن ابتلای هولانگیز، میتوان بهروشنی دید که آن خائنان بیمایه چگونه همچون دود سیگار در غبار زمان «محو» شدند و اگر کشف مسعود نبود، آن فاجعه خائنانه چه ابعادی مییافت؟
با همین کشف مسعود رجوی بود که یک نسل از مجاهدین در نبرد با شاه و خمینی توانستند به سلامت از دامها و تلههای موجود در مسیر مبارزه به سلامت عبور کنند.
سومین تحول، کشف اندیشه جنیستی و کارکردهای آن توسط مریم رجوی بود که توانست «انسجام ایدئولوژیک، سیاسی و تشکیلاتی» مجاهدین را در بحرانیترین سالهای تاریخ ایران حفظ کرده و راه مجاهدین به سوی پیشرفت و مبارزه بیشتر و بهتر و قاطعتر با خمینی و نظامش را تضمین کند. آنهم در شرایطی که فاشیسم آخوندی از همکاری و حمایت عملی تمامی مماشاتگران نفتخوار جهان برخوردار بود. حمایتی که گاه تا بمباران تمامی قرارگاههای مجاهدین و بلوکه کردن تمامی اموال مجاهدین در سراسر جهان و حتی بازداشت و زندانی کردن صدر تا ذیل مجاهدین، امتداد مییافت!
کشفی که کمک کرد مجاهدین با زدودن هر رگهیی از استثمار جنسی از اندیشههای خود به سطح کیفاً بالاتری از استخراج ظرفیتها و توانمندیهای موجود در سازمان و جنبش مقاومت ایران دست پیدا کنند. اینگونه بود که مجاهدین معضل تعادلقوای نابرابر با رژیمی که اصلیترین ویژگی ضدانسانی آن زنستیزی است را به نفع خود تغییر دادند و امکان بقا و پیشرفت در مبارزه با بزرگترین و مهیبترین نیروی ارتجاعی تاریخ معاصر را پیدا کردند.
تنها با همین کشف بود که مجاهدین توانستند در مبارزه خود با وحشیترین و درندهترین «نظام استثماری» موجود در جهان، بقای خود را در صحنه مبارزه تضمین کنند. نظامی که:
نه تنها وحشیانهترین «استثمار طبقاتی» را بر جامعه حاکم کرده،
بلکه وحشیانهترین «نظام آپارتاید» یعنی نظام مبتنی بر «استثمار جنسیتی» را هم در قالب یک حاکمیت مذهبی، بر جامعه مسلط کرده،
و وحشیانهترین نوع «جاهطلبی» مردانه را در نوک هرم قدرت سیاسیاش، به کل جامعه تحمیل میکند.
نگاهی به مختصات کنونی مجاهدین در عرصه سیاسی ایران، گواه روشنی است از موفقیت مجاهدین در حفظ موجودیت تشکیلاتی خود در مبارزه بیامان ۵۳ ساله و همزمان در سه جبهه با:
- گرایشهای ارتجاعی منتسب به اسلام
- گرایشهای اپورتونیستی چپنمایانه
- و گرایش به آیینها و بنیادهای فکری برخاسته از فرهنگ «سوداگری»
نگاهی به راه طی شده
روزی که محمد حنیفنژاد و یارانش سعید محسن و اصغر بدیعزادگان، سازمان مجاهدین خلق ایران را بنیاد میگذاشتند، البته از مسیری که سازمانشان باید تا امروز طی میکرد، خبر نداشتند.
آنها از اینکه روزی سازمانشان به ورطه هلاک ناشی از خیانت اپورتونیستها بیفتد، بیخبر بودند، همانطور که از ابتلائات سالهای حاکمیت خمینی و پس از آن هم خبری نداشتند، آنها البته ابزار کار مشخص برای عبور از این تنگهها را که تنها در شرایط خاص خودش مشخص میشوند، نه میدانستند و نه آماده کرده بودند اما آنها یک وسیله ضروری را که برای هر شرایطی کارآمد است، به نسل بعدی سپردند و رفتند:
صداقت و فدا!
یکبار دیگر برگردید و آخرین وصایای بنیانگذاران مجاهدین را بخوانید!
این، بخشی از آخرین وصیت حنیفنژاد است که در سطور بالا خواندیم:
به هرحال،رمز پیروزی ما در حفظ وحدت دائمی سیاسی و تشکیلاتی گروه است که در مساعی زیر متجلی میگردد:
۱. وحدت تشکیلاتی
۲. وحدت استراتژیک
۳. وحدت ایدئولوژیک
و این هم بخشی از آخرین یادداشت مشترک حنیفنژاد و سعید محسن است که روی یک برگ کاغذ سیگار نوشته و در لابلای کاشیهای سرویس بهداشتی زندان اوین گذاشته و گفتند که شک ندارند که همین کاغذ روزی در معرض دید خلق قرار خواهد گرفت! آنها در شرایطی این حرف را میزدند که چند ساعت یا چند روز دیگر باید روانه میدان تیر چیتگر شده و جلوی جوخه آتش میایستادند و میدانستند که سازمانشان تقریباً تمامی امکاناتش را از دست داده و تمامی رهبری آن به اضافه اکثریت قریب به اتفاق اعضایش هم دستگیر شدهاند اما با قطعیتی شگفتانگیز معتقد بودند که یادداشتشان، روزی به دست نسلهای بعدی مجاهدین و خلق قهرمان ایران خواهد رسید! و دیدیم که: رسید! و اینک ما (من و شما) در حال خواندن آن هستیم! در انتهای آن یادداشت عجیب، آخرین جمله بسا محیرالعقول است! بنیانگذاران مجاهدین نوشتهاند:
«...لیکن ادامه راه خدا هشیاری میخواهد، صداقت و احساس مسئولیت میخواهد...»
هشیاری
صداقت
احساس مسئولیت
اینها، بخشی از عناصر دخیل در راز ماندگاری مجاهدین تا امروز هستند. رازهایی گشوده! رازی ساده و روشن که همه میدانیم یا فکر میکنیم که میدانیم! برخیها دنبال آیات شگفت و معجزات محیرالعقول هستند، برخی به کمتر از رازهای سربسته پیچیده شده در قالب کلمات نامفهوم رضایت نمیدهند، تا آنجا که حتی آنگاه که با «نفس» معجزه هم روبهرو میشوند، آن را انکار کرده و دنبال «چیز» دیگری میگردند که خود نیز نمیدانند چیست!؟ این معنی را سهراب سپهری به زیبایی هر چه تمامتر بیان کرده:
«زیر بیدی بودیم
برگی از شاخه بالای سرم چیدم، گفتم
چشم را باز کنید، آیتی بهتر از این میخواهید؟
می شنیدیم که بهم می گفتند
سحر میداند،سحر!»(۱)
زیرنویس...................................................................
(۱) متن کامل شعر سپهری
به تماشا سوگند
و به آغاز کلام
و به پرواز کبوتر از ذهن
واژهای در قفس است
حرف هایم، مثل یک تکه چمن روشن بود
من به آنان گفتم:
آفتابی لب درگاه شماست
که اگر در بگشایید به رفتار شما می تابد
و به آنان گفتم: سنگ آرایش کوهستان نیست
همچنانی که فلز، زیوری نیست به اندام کلنگ
در کف دست زمین گو هر ناپیدایی است
که رسولان همه از تابش آن خیره شدند
پی گو هر باشید
لحظهها را به چراگاه رسالت ببرید
و من آنان را، به صدای قدم پیک بشارت دادم
و به نزدیکی روز، و به افزایش رنگ
به طنین گل سرخ، پشت پرچین سخنهای درشت
و به آنان گفتم:
هر که در حافظه چوب ببیند باغی
صورتش در وزش بیشه شور ابدی خواهد ماند
هرکه با مرغ هوا دوست شود
خوابش آرامترین خواب جهان خواهد بود
آن که نور از سر انگشت زمان برچیند
میگشاید گره پنجرهها را با آه
زیر بیدی بودیم
برگی از شاخه بالای سرم چیدم، گفتم
چشم را باز کنید، آیتی بهتر از این میخواهید؟
می شنیدیم که بهم می گفتند
سحر میداند،سحر!
سر هر کوه رسولی دیدند
ابر انکار به دوش آوردند
باد را نازل کردیم
تا کلاه از سرشان بردارد
خانه هاشان پر داوودی بود
چشمشان را بستیم
دستشان را نرساندیم بهسر شاخه هوش
جیبشان را پر عادت کردیم
خوابشان را به صدای سفر آینهها آشفتیم