شاید چند هفته بعد از ۳۰فروردین۵۱ ـ تیرباران اولین دسته از اعضای مرکزیت سازمانـ بود که ما از طریق ملاقات باخبر شدیم که ۴تا از بچهها را اعدام کردهاند. یعنی علی میهندوست، ناصر صادق، محمد بازرگانی و علی باکری. وقتی این خبر را به سعید دادیم، من حالتی از خوشحالی در او دیدم که در لحظهٴ اول برایم نامفهوم بود. بعد خودش گفت «پس مسعود ماند» یا «چه خوب شد که مسعود را اعدام نکردند». آن خوشحالی سعید را من طی این سالیان هر روز بیشتر فهمیدهام و در آن خوشحالی او که در آن لحظه نمیفهمیدم هر روز بیشتر سهیم شدهام.
در هفتههای قبل از 4خرداد، من دائم در کنار سعید بودم. موقعی که اعدام خودش و حنیفنژاد و اصغر برایش قطعی شده بود، بهمن گفت که ما را قطعاً اعدام خواهند کرد و بهزودی تو را هم از اینجا میبرند، من پیامی دارم که باید به مسعود برسانی. سعید گفت: «سلام مرا به مسعود برسان. به او بگو که مسئولیتهای تو خیلی سنگین شده و تنها فردی هستی که از کمیته مرکزی باقی ماندهای، تمامی تجربیات سازمانی در وجود تو متبلور است، بار امانتی است که در این مرحله به تو سپرده شده، کوران حوادث زیادی را خواهی دید، به فتنههای زیادی خواهی افتاد، تمام تمجیدها نثار ما خواهد شد، چون ما شهید میشویم و تمام تهمتها نثار تو خواهد شد، چون میدانم به مبارزه خودت ادامه خواهی داد و وارد مراحلی میشوی که خیلی خیلی بالاتر از ماها قرار خواهی گرفت، زیرا تو هر روز و هر ساعت شهید خواهی شد، یک شهید مجسم».
در هفتههای قبل از 4خرداد، من دائم در کنار سعید بودم. موقعی که اعدام خودش و حنیفنژاد و اصغر برایش قطعی شده بود، بهمن گفت که ما را قطعاً اعدام خواهند کرد و بهزودی تو را هم از اینجا میبرند، من پیامی دارم که باید به مسعود برسانی. سعید گفت: «سلام مرا به مسعود برسان. به او بگو که مسئولیتهای تو خیلی سنگین شده و تنها فردی هستی که از کمیته مرکزی باقی ماندهای، تمامی تجربیات سازمانی در وجود تو متبلور است، بار امانتی است که در این مرحله به تو سپرده شده، کوران حوادث زیادی را خواهی دید، به فتنههای زیادی خواهی افتاد، تمام تمجیدها نثار ما خواهد شد، چون ما شهید میشویم و تمام تهمتها نثار تو خواهد شد، چون میدانم به مبارزه خودت ادامه خواهی داد و وارد مراحلی میشوی که خیلی خیلی بالاتر از ماها قرار خواهی گرفت، زیرا تو هر روز و هر ساعت شهید خواهی شد، یک شهید مجسم».