728 x 90

آزادی و اسطوره‌های ماندگار‎ ؛ خون ما را مپوشان زمین!‎

به خون شقایق
به خون شقایق

یادداشتی در مورد شهیدان سرفراز مقاومت،

به‌مناسبت پنجاه‌و‌سومین سال بنیانگذاری

سازمان مجاهدین خلق ایران

 

اعاده حیثیت از کلمات

در عداد جنایت‌های بی‌شمار خمینی و خامنه‌ای، بی‌گمان بزرگترین جنایت آنان، از محتوا تهی کردن و خیانت به‌ معنای کلمات است. یکی از این کلمات معصوم که در معرض خیانت قرار گرفت، کلمه «شهید» و به تبع آن «شهادت» است. دکانهای انزجارآور شهیدسازی و شهیدتراشی برای رونق دادن به کسب و کار مرگ، از یاد نرفته است و نمی‌رود اما در نقطه مقابل مجاهدین باید با پرداخت بهای سنگین از کلمات اعاده حیثیت می‌کردند. در رأس این کلمات، کلمه شهید قرار داشت. این چگونه ممکن شد؟

 

یک جمله به بهای رودی از خون

شاید بارها در پاشنه نشریه مجاهد چشممان به جمله «رود خروشان خون شهیدان در پرتو مهر تابان ضامن پیروزی محتوم خلق ماست» برخورده است. ممکن است به‌سرعت از کنار آن عبور کرده و کمتر در فحوای آن غور کرده باشیم اما کیست که نداند همین جمله به ظاهر ساده، بین دو تلقی از اسلام و انقلاب، استبداد و آزادی، ایرانی و ضدایرانی، مرزی سرخ و عبورناپذیر کشیده است. اگر امروز مقاومت ایران سرخ‌رو،‌ سرفراز و فروتن،‌ قامت کشیده و استوار در میان توفانها به پیش می‌تازد، مدیون این یک جمله است.

به درستی اگر این بهای سنگین در برابر هیولای تنوره‌کش ارتجاع نبود، از مجاهدین در تاریخ معاصر ایران چه باقی می‌ماند؟

می‌خواهیم در سالگرد شکوفایی سازمان مجاهدین خلق ایران بر ساقه پنجاه‌وسومین تولد، بازگشتی داشته باشیم از سر نیاز و اخلاص به یادداشت‌هایی در مورد شهیدان و از آن برای ادامهٔ راه،‌ انگیزه و انرژی بستانیم.

بسیار گفته شده که سنگ‌بنای سازمان مجاهدین بر ۲اصل اساسی نهاده شده است: «فدا و صداقت». برای شناخت بیشتر مفهوم فدا اجازه دهید فرازهایی از سخنرانی مسعود رجوی در عاشورای ۱۳۷۱ را با هم مرور کنیم.

 

فدا، رمز ماندگاری 

مسعود رجوی، در این سخنرانی، فدا را رمز ماندگاری و سرور شهیدان را پیام‌آور فدا معنی می‌کند. در تعمیق این معنا درمی‌یابیم که حدفاصل و مرز بین دنیای انسان و حیوانی در فدا نهفته است.

«پیام پیشوایمان در یک‌ کلام، فدا بود و آزادی. اما فدای او فدای مطلقه بود که هیچ‌گاه ما به آن مرزها نخواهیم رسید. زیرا که آن روزگار، روزگار ناآگاهی بود. هنوز مرزهای چندان روشنی بین انسانیت و دنیای حیوانی و دیو و دد برقرار نشده بود. شکستن آن شب تاریک، نیازمند فدای مطلقه بود. ما تنها پرتوی از آن را تحت عنوان فدای حداکثر آموختیم. آموختیم که انسان به‌مثابه یک‌ پدیده و وجود ایدئولوژیک، در مسئولیت‌پذیریش متبلور می‌شود و این هم یعنی فدا. چرا که سایر جانداران در دنیای حیوانی هرگز این کلمه را نیاموختند و نخواهند آموخت. بنابراین، هر کس که با این کلمه ناآشنا و غریب است، هرگز رایحه و عطر انسانیت را استشمام نخواهد کرد. در دنیایی که همه ارزشهایش یکی پس از دیگری فرو‌ریخت، این، ریسمان نجات مجاهدین و رمز ماندگاری آنها بود. عجب رمز سرخ‌فام، خونین ولی درخشان، شکوفان و تابانی! به‌اندازه یکصد‌هزار شهید، کهکشانی از شهیدان آزادی؛ آن‌هم در روزگاری که رسوبات شاه و خمینی بسیاری از گیجگاه‌های گچ‌گرفته را پر کرده است».

 

حیات و مرگ واقعی 

مسعود رجوی در بخشی از همین سخنرانی ۲نوع زیستن بشر را نیز معنا می‌کند. یکی برای حفظ خود، دیگری فدای خود برای دیگران. از خلال آن درمی‌یابیم حیات واقعی انسان، نه در حفظ خود که در فدا کردن آن در مسیر عشق به خلق و خالق است. بر اساس این نگرش حال می‌توان واضح‌تر دریافت که چرا مجاهدین به‌رغم بیش از ۱۰۰هزار شهید و پیکره‌ای هماره خونفشان، هم‌چنان بی‌مرگ و شاداب و جوان می‌درخشند و اشعه حیات و سرزندگی می‌پراکنند.

«۲نوع تفکر از دیرزمان رو‌ در‌ روی هم صف‌آرایی می‌کرده که همانا رمز و راز بشریت است. یکی تفکر حیوانی است برای "حفظ خود" و "در خود" تابیدن و دیگری از خود تا به‌ خدا. و در مسیر فدا کردن و "خود" را درهم‌شکستن. عقل تاجر‌پیشه می‌گوید که باید این «خود» را حفظ کرد اما عشق حسینی و علوی و مجاهدی، بی‌باک، صاعقه‌وار، پرالتهاب، رعدآسا، دست‌افشان، پاکوبان و غزل‌خوانان می‌گوید که اثبات هویت انسانی و وجود انسانی و اعتبارش در صرف‌نظر کردن و فدای این "خود" در عشق به خلق و خالق است: عقل بازاری بدید و تاجری آغاز کرد، عشق دیده آن‌سوی بازار او بازارها آن‌چنان که مولای متقیان آموخت الموت فی حیاتکم مقهورین، وقتی درهم‌شکسته و خوار و خفیف شده و مقهور شده باشید مرده‌اید، ولو که به‌ظاهر زنده باشید. و به‌عکس و الحیات فی موتکم قاهرین، وقتی که سرفراز و عزتمند هم‌چون شهیدان آزادی فدا شوید، زنده‌اید ولو که جان در بدن شما نباشد. بر اساس همین فلسفه شورانگیز است که در روز عاشورا درست وقتی که شعله‌های نبرد بالا می‌گرفت، درست در لحظه که به دیار رفیق اعلا می‌شتافت و شمشیرها و تیرها محاصره‌اش کرده بودند و داشتند او را می‌گرفتند، امام حسین در‌ برابر مرگ فریاد می‌زد: "کل حی سالک سبیلی ـ هر زنده‌یی به‌راه من خواهد رفت" آن‌جایی که فریاد می‌زد ای آل ابی‌سفیان اگر دین ندارید، اگر ایدئولوژی سرتان نمی‌شود، حداقل آزاده باشید».

 

مردن در عشق برای زنده شدنی نامیرا 

در ۳۰خرداد ۶۰ خمینی نسل مسعود را بین ۲راه مخیر کرد: یا تسلیم بدون قید و شرط، نعلین بوسی ولایت فقیه و کرنش در پای منویات او یا پذیرش مرگی سرخ تا نفر آخر و با چشم‌اندازی عاشورایی.

و مجاهدین با نگاه به مسعود و مسعود با نگاه به امام حسین، شرف سرخ‌رویی و گردن به غرور افراشتن و زیستنی عزتمند را برگزیدند. آنان یک به یک در عشق مردند و از آن نهراسیدند.

آنان علیه خموشی گزیدن در برابر هیولایی که وجود ایران و ایرانی را به چالش طلبیده بود، قیام کردند. مسعود رجوی در پیام خود به‌مناسبت دومین سالگرد شهادت سردار خلق مجاهد کبیر موسی خیابانی و سمبل زن انقلابی مجاهد شهید اشرف ربیعی در بهمن ۶۲ به این چشم‌انداز عاشورایی چنین اشاره کرد:

«...با آن‌که از بدو تأسیس سازمان مجاهدین خلق ایران، لحظه به لحظه مبارزات و زندگی و حرکت آن و کلیه اعضا و هوادارانش، لبریز از جانبازی و فدا بوده است، اما در سرفصل ۳۰خرداد ۱۳۶۰ ما در آستانه تصمیمی بس عظیم و خطیر قرار داشتیم، مسأله این بود که آیا می‌باید به‌طور خاص نیز پذیرای چشم‌انداز عاشوراگونه می‌شدیم یا خیر؟ به عبارت دیگر در آن اوضاع و احوال مشخص سیاسی و اجتماعی و داخلی و بین‌المللی، مقاومت تمام‌عیار و «به هر قیمت»، تمامی موجودیت مادی و فیزیکی تشکیلاتی ما را به مخاطره می‌افکند و ضمنا در هیچ‌یک از چارچوب‌ها و الگوهای مبارزاتی معاصر(در رابطه با سازمانی با ابعاد سیاسی و پایه‌های تثبیت‌شده اجتماعی، نظیر سازمان مجاهدین) نمی‌گنجید و قابل تفسیر نیز نبود اما خوشبختانه مجاهدین از این پویایی(دینامیسم) نظری و انعطاف عملی برخوردار بودند که با الهام خاص از عاشورای حسینی، پای در میدان گذاشته و برای رهایی خلق و برای استقلال و تمامیت میهن و برای احیای اسلام انقلابی و برای نیل به جامعه بی‌طبقه توحیدی، فارغ از حساب و کتاب‌های معمول سیاسی و فارغ از این‌که چه می‌دهیم و چه می‌گیریم، به صحنه قاطعانه‌ترین نبرد سرنوشت بشتابند. به این منظور ما پیشاپیش خود را برای پرداخت هر بهایی آماده کردیم و آنچه در توان داشتیم در طبق اخلاص، به‌محضر خدا و خلق آوردیم. در غیر این‌صورت و بدون الهام خاص از عملکرد پیشوا و راهبر تاریخی‌مان حسین(ع)، از هیچ راه دیگری برای خروج خلق و انقلاب از بن‌بست سرکوب و دجالگری خمینی وجود نداشت. زیرا از یک طرف در شرایط مشخص آن روز، به دلایل متعدد اجتماعی و سیاسی و نظامی، سرنگونی ضربتی رژیم خمینی امکان نداشت و از طرف دیگر چنان که آن روز و امروز بسیاری از ملایان مکاتب و مدعیان خطوط مختلف گفته و می‌گویند، می‌باید "عقب‌نشینی سنجیده!" می‌کردیم و یا باید سازش و تسلیم "نسنجیده!" پیشه می‌نمودیم البته این هر دو خط(عقب‌نشینی یا تسلیم)، در میدان عمل و تا آنجا که به مقاومت در برابر رژیم خمینی و امر سرنگونی او مربوط می‌شود، چون به هر حال میدان را به نفع خمینی خالی می‌کنند، فصل مشترک‌های زیادی بر ضد مقاومت انقلابی داشته و بالفعل فاصله چندانی از یکدیگر ندارند.

پس تنها راه برای سازمانی ـ بر پایهٔ اجتماعی و مسئولیت‌های انقلابی و مردمی مجاهدین که به هیچ‌وجه مانند یک گروه محدود چریکی یا روشنفکری امکان عقب‌نشینی نیز ندارد ـ برافراشتن رایت خونین مقاومت تمام‌عیار و سراسری و پذیرش کلیه مخاطرات سهمگین آن، ولو با چشم‌انداز "عاشورا" بود که ضمنا اساسی‌ترین و محوری‌ترین راه رهایی و نجات خلق و انقلاب را به بوتهٔ آزمایش می‌گذاشت. زیرا هر کس که ستم و سرکوب دشمن ضدبشری را از نزدیک لمس کرده باشد، به عیان می‌داند که جز این راه، اساسا راه دیگری موجود و متصور نبوده و نیست. بنابراین در پاسخ به ضرورت سرنگونی رژیم خمینی و در پاسخ به ضرورت آزادی خلق و نجات انقلاب بود که ما(مجاهدین) در همان سرفصل ۳۰خرداد ۶۰ مبتنی بر شرایط و الزامات ویژه تاریخی، اجتماعی و سیاسی، در راستای احیای همان سنت مبارزاتی اسلام انقلابی و همچنین به‌خاطر بر جای گذاشتن هر چه ثمربخش‌تر این سنت "قیام و مقاومت" برای نسل‌های آینده، با آگاهی و اختیار و قاطعیت تمام، برای نخستین بار در طول حیات تشکیلاتی خود، تصمیم گرفتیم با الهام خاص از عاشورای حسینی، یعنی با تمامی پیکر تشکیلاتی، با تمامی خانمان و عزیزان و با تمامی توش و توان وارد کارزار انقلابی شویم».

 

علت ماندگاری مجاهدین در مقابل خمینی 

حال می‌خواهیم در این قسمت به این سؤال بپردازیم که چرا دیگر جریانهای سیاسی نتوانستند در برابر آزمایشی سهمگین به نام خمینی و ولایت سفیانی او دوام بیاورند ولی مجاهدین توانستند؟ این در حالی است که بیشترین خون از پیکره آنان ریخته شد. در یک نگاه منطقی و عاری از احساس، با این میزان شهید و زندانی باید مجاهدین نابود می‌شدند. چرا ماندند؟ نه تنها ماندند بلکه قد کشیدند، از جغرافیای ایران نیز فراتر رفتند و در قاره‌ها خود را گستراندند و اکنون وقتی صحبت از مجاهدین می‌شود در حقیقت صحبت از نیروی محوری یک آلترناتیو جدی است.

 

اگر مجاهدین از فدا دریغ می‌کردند چه می‌شد؟ 

در یک‌کلام باید بگوییم لعنت تاریخ می‌شدند. ای کاش! فقط فاجعه به اینجا ختم می‌شد. خلیفه ارتجاع امپراطوری نکبت‌بارش را چون ویروسی در تمام منطقه می‌گستراند و سالیان دراز بنیادگرایی مذهبی با سوء‌استفاده از اسلام بر مقدرات مردم حکم می‌راند. به استمرار دیکتاتوری سلطنتی شاه و سرنوشت عبرتناک حزب توده در کودتای سیاه ۲۸مرداد ۳۲ بنگریم. آیا تاریخ سخن نمی‌گوید؟

یک لحظه چشمانمان را ببندیم و تصور کنیم که اگر مجاهدین در مسیر آزادی و افشای فاشیسم مذهبی حاکم بر میهنمان از فدا خودداری می‌کردند، آیا صحنه سیاسی امروز ایران این بود که هست. آیا اکنون سخن از سرنگونی این حکومت، شوراهای مقاومت مردمی و کانونهای شورشی در میان بود. آیا ایران و ایرانی به چنین شرافت تاریخی دست یافته بود تا مردم جهان و نسل‌های آینده بگوید، درست در روزهایی که دیو استبداد و ارتجاع تنوره می‌کشید، مقاومتی چنین را در برابر آن سازمان داد و قیمت آن را با سنگین‌ترین وجه پرداخت؟

در این زمینه رهبری مقاومت، در همان سالیان نخست مقاومت مسلحانه انقلابی، در جمع گروهی از مسئولان و نمایندگان اتحادیه انجمنهای دانشجویان مسلمان خارج از کشور

سخنانی شایان تعمق دارد:

«وقتی می‌گوییم "سازمان" به هیچ‌وجه منظورم یک ارزش یا دارایی گروهی نیست، نه! منظورم یک گنجینه ملی است، منظورم یک گنجینه تاریخی برای تمام مردم ایران است که رایت شرف و پرچم امید و آرزوی آنها را با تمام مرارتها و خون‌هایش به دوش می‌کشد. بهای آن را هم هر روز و هر شب در هر کجا می‌پردازد. فناناپذیری و مقاومت انسان ایرانی را در بحبوحه‌ٔ وحشیگری خمینی نمایندگی می‌کند. خمینی ضدبشر آمده است تا انسان ایرانی را تحقیر و نابود کند. می‌گوید: ببین! تو را به چه روز سیاهی نشاندم! نفس هم نمی‌توانی بکشی! بچش! هر ننگ و فضاحتی را به اسم اسلام و به اسم خدا بچش! هر چه دلم بخواهد بر سرت می‌آورم! می‌کشم! داغان می‌کنم! تخریب می‌کنم! حرف هم نمی‌توانی بزنی! سکوت کن! سرت را بیانداز پایین،‌ مجیز ما را بگو!...

اما نسل شما می‌گوید: نه! نه! نه! مقاومت می‌کنم! پس هستم! این مقاومت مبین اعتبار وجود من و خلق من است! ‌تو می‌خواهی همه چیز را اسیر تاریکی و یأس و حرمان بکنی! من با تو مبازره می‌کنم! می‌جنگم! بهایش را هم می‌پردازم و تا خشت آخر، بنای حکومت ننگین ظلم و ستم تو را از بن برمی‌کنم! واژگونت می‌کنم!‌ دفتر ننگ و جنایت تو را از هم می‌درم! حالا بجنگ تا بجنگیم! با چنگ و ناخن و دندان هم می‌جنگیم! با مال و جان و عزیزان و خانمان می‌جنگیم! آن در داخل کشور و این هم نمونه کارمان در خارج کشور. هر چقدر تو امکاناتت زیادتر باشد من اراده‌ام قوی‌تر خواهد بود و آن را بیشتر صیقل خواهد زد! سر از پا نخواهم شناخت و سرانجام به هدفم خواهم رسید.

بله همین که ملتی مرگ سرخ را بر تسلیم سیاه ترجیح داد، از آن لحظه شکست‌ناپذیر می‌شود.

راستی آیا کسی هست که به اندازه مجاهدین برای دموکراسی و آزادی و استقلال ایران و آرمان محرومان ایران بها پرداخته باشد؟‌ پای حرف‌هایش خوابیده باشد؟‌ معنی تک‌تک کلماتش را دانسته و با خون امضا کرده باشد؟».

 

نقش و تأثیر شهیدان در انقلاب نوین ایران

سخن گفتن از این نقش بسیار دشوار است. قلم بی‌اختیار از دایره تعادل بیرون می‌رود و به عاطفه و احساس می‌گراید.

۱ـ شهیدان خون‌بهای پایداری نسل ما بر آرمان آزادی بودند؛ آرمانی که تاریخچه‌یی دارد به قدمت جنبش مشروطیت و هنوز خواسته نخست خلق ما آزادی است و برای نیل به آن با استبداد و ارتجاع چنگ در چنگ است.

۲ـ اگر خمینی به اعتماد مردم خیانت کرد، شهیدان انقلاب نوین ایران اعتماد زخم‌برداشته را با پاره‌های جان خود مرهم نهادند.

۳ـ آنان نشان دادند که این نسل به رهبری مسعود رجوی معنای کلمات خود را می‌فهمد و حاضر است بهای این فهم را بپردازد. به این ترتیب آنها بین روشنفکران بی‌عمل و روشنفکر مسئول خط فاصل کشیدند.

۴ـ آنان شرف ایران و ایرانی را در تاریک‌ترین دوره تاریخی نمایندگی کردند.

۵ـ آنان خود را فدا کردند تا نسل‌های آینده ایران سربلند و پرافتخار بزیند.

۶ـ آنان بارزترین مصداق سرسپاری به مشی عاشورایی امام حسین در برابر یزید زمان بودند و با خون خود یک آرمان و مکتب اصیل را از ایلغار ارتجاع نجات دادند.

۷ـ ملتها با سرمایه‌های ملی، دستاوردهای غرورانگیز و قهرمانان ملی خود زنده‌اند. ایران نیز به قهرمانان ملی‌اش(شهیدان انقلاب نوین) افتخار کرده و می‌کند.

۸ـ تاریخ ایران را نه از خمینی و خامنه‌ای و سیاهه‌های جنایت و شقاوت آنان که از شکوه مجاهدان و شهیدانش باید شناخت.

 

داغ‌هایی که دل را می‌سوزانند اما غرور می‌آفرینند 

هیچ کسی نیست که برای لحظاتی حتی لحظاتی چشم به لیست سرخ‌فام شهیدان بدوزد و دگرگون نشود.

در خلوت روشن با تو گریسته‌ام

برای خاطر زند‌گان،

و در گورستان تاریک با تو خوانده‌ام

زیباترین سرودها را

زیرا که مرد‌گان این سال

عاشق‌ترین زنده‌گان بوده‌اند. (۱)

از عاطفه انقلابی نسبت به شهیدان گفتیم. بایسته است که قسمتی از نامه ۱۸شهریور۶۲ مسعود رجوی رهبر مقاومت به مسئول «نشریه مجاهد» و سایر مسئولان و دست‌اندرکاران تهیه و تنظیم و انتشار لیست اسامی و مشخصات ۸۰۰۰تن از شهیدان مقاومت در نشریه ۱۵۸ را از نظر بگذرانیم:

«اگر چه کم و کیف خواهران و برادران شهیدمان هیچوقت چیز پوشیده‌یی برایم نبوده، اما از دیروز که مجاهد ۱۵۸ و اسامی نزدیک به ۸۰۰۰شهید مندرج در آن را دیدم،‌ دستخوش حالت به‌خصوصی هستم،‌ گاه حس می‌کنم تب دارم و گاه دلم می‌خواهد با صدای بلند بگریم... و اغلب جوشش خون در رگهایم را تا آنجا حس می‌کنم که فکر می‌کنم تا پیاده دویدن به سمت جماران و بندبند کردن دژخیم پلید و لئیم آن، انرژی دارم و شهدا هم‌چنان با «سرود آزادی» از مقابل چشمانم رژه می‌روند... ای کاش!‌ می‌توانستم در لحظه شهادت بر بالین آنها حضور یافته و سرهای مطهرشان را بر دوش بگذارم و کاش می‌توانستم بر بدنهای پاک تک‌تک آنان نماز بگزارم... ولی هیهات!...

...راستی چه کسی است که فهرست را ببیند و اگر از ذره‌یی خلق و خوی انسانی برخوردار باشد، سر تعظیم در برابر سازمان و ایدئولوژی و شهدای آن فرود نیاورد...».

 

خمینی و قتل‌عام آرزوهای چند نسل

درست در فردای سقوط شاه، ‌خمینی اقدام به قلع و قمع آزادی‌ها کرد و به‌موازات آن کمر به نابودی نسلی بست که در فرهنگ مقاومت به نسل انقلاب ضدسلطنتی معروف است؛‌ نسلی که امتداد آرزوهای تحقق‌نیافته دکتر محمد مصدق، پیشوای ملی ایران در مدار نوینی از حیات انقلاب بود. نسلی که از پژواک گلوله‌های تفنگ میرزا کوچک‌خان در جنگل گیلان روییده بود. نسلی که شرف، غرور، ستبرسینه‌گی و قامت‌افراشتگی ستارخان را در محاصره تبریز نمایندگی می‌کرد. نسلی که طلای خون حنیف‌نژاد در رگانش جاری بود. نسلی که به حق نسل خجسته مسعود نام گرفت. دیکتاتوری شاه را ساقط کرد. تا مردم ایران طعم آزادی و استقلال و پیشرفت و برابری و برادری را بچشند، اما خمینی به‌جرم ایستادگی بر آرمان آزادی از آن انتقام گرفت. او در واقع نه از یک نسل که از چند نسل تنیده در هم انتقام گرفت.

از فردای ۳۰خرداد ۶۰ یک نسل‌کشی هولناک به‌راه افتاد. جلادان خمینی دستگیرشدگان را در گروه‌های ۱۰۰تایی، ۲۰۰تایی، ۳۰۰تایی در یک شب تیرباران کردند و صدها قاصدک آزادی را بدون این‌که حتی نامشان را بدانند حلق‌آویز کردند یا به جوخه تیرباران سپردند. فتوای تجاوز به زنان و دختران زندانی را صادر کردند، به پیرزنان ۷۰ساله هم رحم نکردند و دختران مجرد را برای این‌که پس از مرگ به بهشت نروند قبل از اعدام مورد تجاوز قرار دادند. خون زندانیان را کشیدند، زنان باردار را به جوخه تیرباران سپردند و کودک معصوم را در رحم مادر محکوم و تیرباران کردند؛ «و اذالمووده سئلت بای ذنب قتلت». صدها خانواده ۵نفره، ۷نفره، ۸نفره، ۱۲نفره را تا نفر آخر از دم تیغ گذراندند. نوجوانان ۱۴-۱۳ساله را پس از تجاوز کشتند، پزشکان، استادان، صاحبان تخصص‌های عالی از معتبرترین دانشگاه‌های دنیا، هنرمندان و ورزشکاران ملی‌پوش و بسا نویسندگان و اندیشمندان را تیرباران کردند و تنها ظرف ۳-۴هفته، ۳۰هزار زندانی مجاهد و مبارز را قتل‌عام نمودند.

 

صفحات ارغوانی لیست شهیدان 

تصاویری از شهدای مجاهد خلق

وقتی لیست شهیدان را به‌دست می‌گیریم و در صفحات ارغوانی آن نگاه می‌دوانیم، گویی آوای چند نسل از مجاهدان و مبارزان آزادی را با گوش جان می‌شنویم. از فریاد آنان که مقهور زنجیر شاه و شمشیر شیخ نگشتند تا نوجوانان ۱۳ساله‌یی که بی‌نام و بی‌نشان طناب‌های دار و تیرک‌های تیرباران را بوسیدند. از صدای مردان و زنانی که دشنه و شلاق شیخ را با شوری بی‌نظیر و مقاومتی بی‌همتا شکستند تا مادران ۷۰ساله‌یی که شاهد شکنجه و بی‌حرمتی به فرزندانشان بودند و در سحرگاهی خونین، با جرمی موهوم به خاک افتادند.

در این لیست دانش‌آموز ۱۵ساله و محقق ۵۵ساله یک نشان‌ دارند. مادران و بیماران و اسیران یک زبان دارند. هیچ تفاوتی بین کارگر و پیشه‌ور و دانشجو و هنرمند نیست. همه تارهای یک حنجره و طنین یک فریادند.

 

هر چه تبر زدی به من،‌ زخم نشد جوانه شد 

خمینی که قادر نبود ایران و نسل نونهال آن را به سمت دموکراسی و پیشرفت اقتصادیـاجتماعی هدایت کند، لاجرم پاسخ آنان را با استبداد دینی و اعدام و سرکوب وحشیانه داد. قلم‌ها را شکست و صداها را در گلو خفه کرد. اما یک صدا باقی ماند که هرگز خاموش نشد، از آن تاریخ تا امروز خمینی و ورثه خون‌آشام او به هر جنایتی دست زدند تا آن را خاموش کنند، و نتوانستند.

آن صدا هر روز بلند و بلندتر شد و سراسر ایران‌زمین را دربرگرفت:

«مگر می‌توان خورشید را کشت؟ مگر می‌توان باران را از باریدن و گیاهان را از روئیدن بازداشت؟!».

این صدای مسعود رجوی، فریاد رسای مردم ایران بود، صدای آزادی، صدایی که در اعماق جامعه ایران ریشه داشت و مثل رودخروشان واقعیت، دشتهای سپید آرزوهای مردم ایران را سیراب می‌کرد.

صدها بار به‌صورتش سیلی زدند، هزاران بار قلبش را سوراخ کردند، هوادارانش را سربریدند و چشمها از حدقه درآوردند، بر پیکرش تازیانه زدند، بر گردنش طناب انداختند و به اسارت بردند و در بهار آزادی، بیش از ۵۰پرستوی خونین بالش را کشتند و بال و پر شکستند و هزاران مجاهد معصومش را اسیر و مجروح کردند. اما این صدا شکوفه کرد و ماندگار شد. از زخم‌هایش جوانه رویاند و نام پرغرور خود را زمزمه زمانه کرد.

 

هر چه تبر زدی به من، زخم نشد جوانه شد

بغض وداع با شهید، آه نشد ترانه شد

خون یلان اشرفی در رگ غیرت وطن

از خم کوچه‌ها گذشت، سیل شد و روانه شد

تیر زدی تبر زدی، برتن بی‌سپر زدی

این تن خون چکان من، از شرفم نشانه شد

چنگ زدی که برکنی، ریشه کوه نور را

سنگ به سنگ کوه ما، شعله پرزبانه شد

بند زدی به دست ما، در طلب شکست ما

پیکر بی‌شکست ما، تیر شد و کمانه شد

تیر زدی تبر زدی، برتن بی‌سپر زدی

این تن خون چکان من، از شرفم نشانه شد

هر چه به کینه تاختی، تا بکشی تو نام را،

نام و نشان اشرفی، زمزمه زمانه شد.

 

و امروز به‌وضوح در صحنه سیاسی ایران می‌توان دید که چه کسی ابتر و دم‌بریده و بی‌دنباله است و چه کسی و کدام جریانی در حال بالندگی و رشد و تکثیر و رقم‌زدن تقدیر.

امروز صحنه آخرین این نبرد تاریخی است. شهیدانمان از خاک برمی‌خیزند تا پیشاپیش ما و دوشادوش ما در پیکار سرنوشت شرکت کنند. از همه جا آمده‌اند از اوین و گوهردشت و قزل‌حصار، از دیزل‌آباد و یونسکو و فشافویه. از عادل‌آباد و دیزل‌آباد و قرچک و کهریزک. از خاوران تبدار تا گورهای بیدار. از دشت‌ حسن‌آباد تا تنگه چارزبر. از چشمان دوخته بر ابدیت ندا تا... از اینجا،‌ آنجا از هر جا.

آری، در صحنه‌های پرغرور قیام و در پرچم‌های شعله‌ور شهرهای شورشی حضور دارند و «با دهان پر از خورشید و چخماق»،‌ سرود آبی فتح می‌خوانند.

در پنجاه‌وسومین تولد سازمان مجاهدین خلق ایران، ۱۲۰هزار بار پژواک نامشان متبرک باد!‌

 

پانویس: ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

(۱) احمد شاملو، قسمتی از شعر «عشق عمومی»

										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/2e53798c-9493-4a58-a563-d62e3b855580"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات